(پرش)...
^تا الان که پیش رفتم...
واقعا کنجکاوتر شدم...
واقعا باهم چجوری آشنا شدن؟
چی میشه که باهم آشنا میشن؟
تا الان تولد دوتا مادرای جونگکوک رو دیدم...
داستان ازدواج پدرو مادرم و به دنیا اومدن خودم...
پس فقط تقریبا سه تا سفر دیگه مونده...
بار اول: روز تولد پدر جونگکوک.
بار دوم: روز آشناییشون.
بار سوم: روز تولد و دزدی...^
.
.
.
" آدمای دنیای روشن، از تاریکی دنیاشون خبر ندارن!
بعضیا فکر میکنن، کسایی که تاریکترین جلوه ی زندگی رو دارن، خودشون هستن.
بعضیا فکر میکنن، به غیر از دنیای خودشون"دنیا"ی دیگهای وجود نداره!
ولی اشتباهه؛
تاریکترین بخش این دنیاها، درون اون هاست.
در مجموع سه دنیا وجود داره.
دنیای زیرین، "دنیای مرگ"
دنیای میانی، "دنیای فانی"
دنیای بالایی، "دنیای ماورا"
دنیای ماورا فرقهای زیادی با بقیه داره...
یکی از تفاوتهاش بُعد* هایی هست که درونش هر گونهای حکومتی برای خودش تشکیل داده...
[*Dimension]
از اولین باری که هیولاهای ماورایی در کنار انسان چشم باز کردن، باهم دشمنی داشتن.
هر دو طرف نمیتونستن خواستههای دیگری رو برطرف یا حتی انجام بدن.
حتی قانون گذاشته شده که:
عاشق شدن انسانها با هیولاها ممنوعه.
اونا قاتلن؛
خونخوارن؛
بیتَمَدنن و بیاهمیت به خواستههای افرادن.
دوتا سوال مهم:
چی میشه یه انسان تبدیل به یکی از اون هیولا ها بشه؟
چی میشه اگر عشق درمیان بیاد؟
گذر زمان...
با گذر زمان همه چیز تغییر کرد؛
انسانها متمدنتر از هر زمانی شدن؛
هیولاها زندگی بهتری نسبت به انسانها دست و پا کردن!
میتونن کنار هم راه برن ولی...
YOU ARE READING
Unpredictable
Fanfiction_تعادل! کلمهای که بعد از به وجود اومدن قوانین تعریف شده. واژهای که باعث اشکها، دردها، خشمها، دلشکستگیها و دلنگرانیها شد! تعادلی بین برگزیدهها... اما این تعادل هیچ جایگاهی برای اون پسر نداشت، پسری که به خاطر تعلق نداشتن به اون جایگاه فردی پر...
