10 ⊱White Soldier⊰

13 0 0
                                    

چشم چرخوندم ماه از لای پرده های شناور تو هوا، پنهان و ظاهر می‌شد...

بیشتر که نگاه کردم؛

یکی داشت واقعا نگاهم می کرد؟

خسته‌تر از هر زمانی چشمام رو باز و بسته کردم، ولی دیگه هیچ کس روبه‌روم رو پشت‌بوم خونه روبه‌رویی نبود!

چشمام سنگینی می‌کردن...

بدون فکر و خیال دیگه‌ای داشتن بسته می‌شدن...

دو چشم!

دوچشم قوی و گیرا که خیره به من نگاه می‌کرد!

قبل از هر واکنشی تو دنیای خواب فرو رفتم...

...

بی‌خبر از چشم‌هایی که هر کدوم برای چیزی اونجا بودن به خواب رفته!

شاید این آخرین خواب درست حسابی بود که تجربه می‌کرد.

شایدم از این به بعد نتونست دیگه بخوابه!

کی میدونه؟

کی میدونه از "قصد های" اون سه جفت چشم؟

جونگکوک کدوم یکی از اون‌ها رو دید؟

چشمی که برای محافظت همیشگی بود؟

چشمی که برای انتقام بود؟

یا چشمی که قرار بود از این به بعد زیاد ببینتش؟

.

.

.

"زمانی که صفحه ی شطرنج زندگیم پر بود از سرباز‌های سیاه؛

تو شدی تک سرباز سفید زندگیم!"!

My shadow

.

.

.

با بشکنی که جلوی صورتش خورد، از اعماق تاریکی‌های مغزش دراومد.

با قیافه ی خالی از حسی بهش چشم دوخت، از بیشترین چیزی که نفرت داشت بهم زدن خلوتش بود، پس فرد روبه‌روش باید خداروشکر می‌کرد که تا الان تونسته با صراحت جلوش وایسه!

+تو فکر بودی؟

یکم که با خودش فکر کرد و نگاه خیره ی اونو دید تصمیم گرفت بدون جواب بحث رو ادامه بده...

+هی، وی دیشب کجا بودی؟

و باز همون نگاه خیره رو حس کرد.

از بی­‌پاسخ بودن سوالاش و نادیده گرفته شدنش حرصی، باز ادامه داد:

+چیه، نکنه از اندامم خوشت میاد؟

تازه به چشمت اومدم؟

باید بگم شانستو خیلی وقت پیش از دست دادی الان دیگه این بدن متعلق به کس دیگه‌س...

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 14, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Unpredictable Where stories live. Discover now