^part9^

386 91 5
                                    

ته: صبح که به بازار رفتم...لباسی بود که در نگاه اول عاشقش شدم کلا یدونه ازش وجود داره...اما اقایی که فروشندش بود گفت مال افراد متاهلِ...بد خورد تو ذوقم شاید باور نکنی...اما مجبور شدم بگم امانوعل نامزدمه تا بتونم بخرمش..حسابی ضایع بازی شد..


کوک: کی چیکارته.با اخم گفت...

ته: هی این الان مهم نیست مهم اون لباسه که من به دستش اوردم...میدونی جئون .. دخترای فلمینگ خیلی می تونن ترسناک باشن...مخصوصا اونایی که شوهر دارن....بماند...باید یچیزی رو نشونت بدم....فردا زودتر بیا قبل از ازاینکه بریم باید ببینیش..

جونگ کوک سعی کرد به حرفای قبلی تهیونگ دیگه فکر نکنه

ولی حقیقت ماجرا اینه که اون حسود بود...متاسفانه یا خوشبختانه....این موضوع فقط درباره با تهیونگ صدق میکرد...پیش خودش نقشه هایی داشت... و برای عملی کردنشون از همین امروز صبح دست به کار شده بود...فقط اینکه باید گزینه دست به سر کردن ،پیچوندن و در نهایت پرت کردن اون محافظای رو مخ رو جلو مینداخت و شاید باید از اِمانوعل به عنوان اولین نفر شروع میکرد...

کوک:باشه...آم...پس بخوابیم...اگه دقیق محاسبه کنم چهارساعت دیگه میبینمت....

ته:باشه...ولیعهد جئون...و با خنده درگاه سه بعدی رو بست...

نیم صبح به وقت شکفتن گل سرخ

جونگ کوک یواشکی پایین اتاق تهیونگ نگهبانی میداد که پنجره های هلالی شکلش باز شدن و کله نقره ای تهیونگ مشخص شد با علامت کوک تهیونگ پاهاشو از پنجره اویزون کرد و به پایین پاهاش چشم دوخت نامطمئن به نظر میرسید و به کوک چشم دوخته بود ...و جونگ کوک از معطل کردنای پسر نا اروم شده بود... در اخر با چشم غره کوک...تهیونگ جرعتشو جمع کرد و اروم خودشو از لبه پنجره پایین انداخت.. کوک زیر پاش منتظر بود و پسرو راحت در اغوش گرفت...زمانی که دید پسر هنوز چشم هاشو باز نکرده واز ترس اخم هاش توهم بسته..بی فکر میون دوتا ابروهاش رو بوسید که سریع چشمای گربه ای پسر باز شد و بعد از گیج بازی چشم غره ای نثارش کرد ،با پرید از بغل کوک جوری وانمود کرد که اصلا از این جریان پرش آزاد نترسیده.اما درونش غوغایی برپا بود ...خوشتیپ ترین فرد آندرا...و ولیهد فلمینگ الان بوسیدش...از نظر تکنیکی اون ماچ حساب میشد چونکه لباش نبود و اینا ولی بی خیال قوانین...جونگ کوک بوسیدش...با تکون دادن سرش از افکار عجیبش دست کشید ...وبا چسبیدن دست جونگ کوک اونو پشت خودش کشوند....اونا به سمت جنگل سیاه رفتن جایی که مردم عادی به هیچ وجه نمیرفتن...

کوک:ته میدونی اونجا خطر ناکه...

ته:اره ولی نه برای منو تو...

 ₹Aurora Prince₹ Completed Where stories live. Discover now