Tae pov:
تهیونگ روی تخت بزرگ پر ابهتی لم داده بود جلوی روش میز ،چوب قرمز ده نفره ای بود که کلاه خود نقرهای رنگش روش قرار داشت،زره تنش فیت بود اما سنگین،برق نقره ای رنگش توی نور اتاق انعکاس ایجاد میکرد. تا لحظاتی دیگه ارتش فلمینگ وارد بخش مرزی جنوبگان میشد و تهیونگ اماده بود که بعنوان فرمانده ارورا بهشون خوش امد بگه نه به عنوان تهیونگ این قانوش بود اگه ناراحت بودن یا تهیونگ رو مناسب اینکار نمیدیدن می تونستن برن ،گرچه ترجیح ته این بود که عزیزانش در این مسیر سخت همراهیش کنن..
از اول صبح نیروهای عجیبی رو حس میکرد ولی اونها چیز بدیو بهش القا نمیکردن. آکیرا از اون سمت میز بهش چشم غره میرفت و از وجودش در اونجا ناراضی بود و عملا گفته بود که یه لقمه لذید برای ماویس هست تا بگیردش و بعد از هارد به فاک دادنش اونو بکشه و جواب تهیونگ اين بود که اون ایکبیری میتونه تلاشش رو بکنه ولی تهیونگ برای شکست خوردن نیومده...
بماند همراه به تن کردن زره تنش بار سنگین مسولیتم اومده بود صدای تبل و شیپور های جنگی ارتش بزرگ فلمینگ به گوش رسید اونها رسیده بودن و کمتر از ده دقیقه دیگه توی مرز پشتی جونبگان مستقر میشدن
گوشه لبشو گزید و بعد از دم عمیقی که کشید اجازه داد ساید دیگش کنترل رو به دست بگیره کلاه خودش رو سرش گذاشت و از چادر مخصوص فرمانده اصلی خارج شد نیروهای بی اندازه فلمینگ با اون پرچم های سرخ سیاهشون از در اصلی قرارگاه داخل میشدن و کم کم هیبت مردونه ولیعهد فلمینگ مشخص شد سوار بر اسب زیبای خودش مورالس بود اسب از نژادهای برتر بود...
اون اژدهال لعنتی زیادی برای قلبش خطرناک میزد بین جمع سربازانش تهیونگ کوچیک وظریف بنظر میرسید اما احترام و افتخاری که سربازان ارورا براش داشتن اونو شبیه به لاینو کرده بود یکی از اسطوره های ارورا تندیسی از یک پهلوان با سر شیر...
به جلو قدم برداشت به غیر ارتش ارورا و فلمینگ گروه زیادی الف هم اونجا بود..
جونگکوک از روی اسب پایین اومد وبا صورت شکه و مقدار قابل توجهی عصبانیت بهش چشم دوخت..
اما تهیونگ با صورتی به سردی یخ های قندیل زده شمالگان دستش رو جلو برد و خشک سرد گفت: من فرمانده سپاه ارورا کیم تهیونگ هستم از کمکتون قدردانی میکنم لطفا اجازه بدید شما و همراهانتون رو به چادرها راهنمایی کنم سفر سختی داشتین..
جونگکوک دندون قروچه ای کرد و گفت: از آشنایتون خوشحال شدم فرمانده کیم ، و خیلی خوب میشه همه زودتر برن و استراحت کنن..
تهیونگ با اینکه حسابی دلش آشوب بود اما به روی خودش نیاورد و توهمون ژست مغرور با دستش به املیانو اشاره کرد تا ارتش شصت هزار نفری فلمینگ رو اسکان بده ، برادرش هوسوک با همون اخم عقب تر ایستاد و منتظر به برادر کوچکترش چشم دوخت ، تهیونگ با ضعفی که به یک باره سراغش اومد پا تند کرد و به چادرش برگشت پشت سرش اکیرا جونگکوک هوسوک و محافظ چوی مینهو داخل اومدن املیانو و برادرش هم همین طور همه دو طرف میز ده نفره جای گرفتن و تهیونگ در راسش نشست اکیرا مثل سه روز پیش دوباره با کنایه بهش تیکه پروند ..
اکیرا: نگو که به نامزدتم نگفتی اینجایی تهیونگ تو نمی تونی اینقدر بی مسئولیت و بچه باشی..
جونگکوک اما ناراحت گفت:تو بهم قول دادی ، و گفتی منتظر میمونی و هیچکاری خطرناکی نمیکنی..
همه بهش میتوپیدن و غرغر میکردن تهیونگ با برد باری و صبر که نمیدونست از کی انقدر زیاد شده به همشون گوش داد و دست آخر سرش رو از نقشهی تالابهای مرکزی آرورا بلند کرد و با نگاهی که فولاد رو میبرید به تک تک چهرههای دور میز نگاه کرد اون یه فاکینگ الهه زاده بود اقتدار و هوشش رو به اونا نشون میداد،اونا باهاش مثل یه فاکینگ پا به ماه آبستن رفتار میکردن..
با فکر به اینها چشم هاش به رنگ آبی روشن نورانی در اومدن انگار یه شعله ابی شده بودن با صدای که کمی بم شده بود غرید: تموم شد ، نظرات سطح پایین بدون فکرتون..اکیرا یادم نمیاد هیچوقت روی نظر الههی ارورا حرف زده باشی پس اینبار چرا به خودت جرعت میدی و روی حرفشون نظر میدی ...
همه تو تعجب بودن این تهیونگ نبود که صحبت میکرد بلکه روح جفت اژدهای بود که درون جونگکوک بود گرچه تهیونگ هیچوقت نمیتونست تبدیل به یه دراگون بشه مثل کوک ولی روح یا بهتر بگم ذات یکیش رو داشت و الان زمانی بود که اون کنترل اوضاع رو به دست گرفته بود..
بعد از اکیرا روبه جونگکوک گفت:فرمانده فلمینگ بلوم ولیعهد جئون یکبار دیگه جرعت کن و با پسر آرورا مثل یک انکان بی ارزش نجس،برخورد کن اون لحظه میتونم برق تیز دندون هامو نشونت بدم....کسی که به تو قول داد تهیونگه یک اب افزار نادر و این کسی که جلوی تو نشسته فرماندار سپاه چشم نواز آروراست، هنوز موقعیت رو درک نکردین،بدون وجود فرزند ارورا امکان پیروزی اين جنگ وجود نداره تنها کسی که میتونه اندرا رو از شر اون حرومزاده ی شيطان صفت راحت کنه این پسره . هرکسی که مخالف وجود اون در میدانه همین الان برگرده اون در این موقعيت تنها چیزی که نیاز نداره افرادی که بخوان نامیدش کنن...
به اینجای حرفش که رسید تهیونگ با احساس سرگیجه سریعی دستشو به سرش گرفت و آه از بين لباش فرار کرد جونگکوک با نگرانی کنار پاش زانو زد و دستشو گرفت تهیونگ چندتا پلک زد و وقتی نگاهش رو به جونگکوک دوخت چشماش به همون زیبایی همیشگی برگشته بود اما با نگاه کردن به سمت دیگه چادر فرصت احضار نظر کردن نکرد چونكه هر پنج موجود افسانهای ارورا با سرگرمی بهش نگاه میکردن و با دیدن نگاه خیره پسر آرورا بهش تعظیم کردن
تهیونگ با شوک بهشون گفت :شما واقعین...
همهی افراد داخل چادر به اون سمت چشم دوختن و با ندیدین چیزی نگران تهیونگ شدن و به مکالمهی فرضی تهیونگ با دیواره ی چادر چشم دوختن....جونگکوک دست پسرشو گرفت و اینبار با نگرانی مشهود توی صورتش صداش زد ...تهیونگ با دیدن اوضاع از اون پسرها خواست که خودشون رو ظاهر کنن و درلحظه ای نورانی پنج قهرمان افسانهای پدیدار شدن پشم کرک افراد حاضر در اتاق کز خورد و همه با سکوت بهم نگاه میکردن اما اون پنج تا پسر عجیب فقط با لذت واکنش هارو نگاه میکردن میشد گفت اونها همبازی های بچگی الههی آرورا بودن و بخاطر علاقشون به پسرش میخواستن که کمکش کنن،اونها نگاهای عجيبی هم به جونگکوک مینداختن..
ودست کم در اخر رابینو طاقت نیاورد و گفت: تهیونگ شی مردت خیلی بزرگه، برات زیاد نیست ،گاهی میتونه دردناک باشه..
جونگکوک با چهره تیز به خرگوشی با بدن انسانی نگاه کرد و ابروهاشو بالا فرستاد ..
تهیونگ کمی گیج گفت: متوجه حرفات نمیشم سونبه نیم ...
بریتا بجاش جواب داد:سادس تهیونگ قشنگ میبینمش اون یه اژدهای بلکِ و خیلی جسه بزرگی داره و تو کوچیک و ظریفی در مقابل دو جفت بال شکننده سفید هم داری، واسه همین میگم اون مرد برات بزرگ نیست از انتخابت راضی هستی..
تهیونگ که سعی میکرد جلوی سرخ شدن گونه هاش رو در اثر حرفای اون نیمه ببر بگیره گفت: من عاشقشم و اون برام بینقص.....
جونگکوک با نگاهی که توش دلدادگی موج میزد پلک طولانی ای زد...
پریرا پاندای ای جنگلبان جونبگان بود گفت: درسته اون مناسبه،روح جفت اژدهاش نزدیک به شش ماهه که داخل بدن توعه دقیقا از زمانی که داخل قصر اکیرا برای اولین بار دستای همو لمس کردین...کوین اون زمان فهمید و منو خبردار کرد...
جونگکوک متعجب به تهیونگی که مثل فرشتههای معصوم بنظر میرسید نگاه میکرد، اژدهای درون کوک لایکائون هم از وجود اون ریزه ی بینظر سرشوق اومده بود و ازیاد خاطره های اولین دیدار هاشون و تصمیم های کوک برای حالگیری از تهیونگ تو ذهنش پوزخند بندش میکرد...پسرش مثل یک شاه کوچیک رأس میزد نشسته بود و حکمرانی میکرد و چه برازنده بود ،اولش حسابی از این تصمیم نگرانو مشوش بود ،اما توی مواظبت از نگين قلبش شکست نمیخورد و دلبرک برفیش، حقش بود که خودش انتقام خرابی سرزمینش رو بگیره خودش رو که جای الههی کوچیکش میذاشت میدونست حتما همینکار رو میکرد، اون ماده اژدهای درون ته درست گفت اون باید عصای بازوی راستش میشد نه تله ای برای توقفش. با چشمای مصمم ،دست فرمانده زیباروی آرورا رو بوسید..تهیونگ با گونه های صورتی شده ای که قصد اهمیت دادن بهش رو نداشت نگاهش کرد ،گوش های فوق قوی جونگکوک میتونست صدای بالا گرفتن قلب بیقرار پسرش رو حس کنه..
محافظ های دروازه های عرفانی آرورا پنج تایی از سر میز بلند شدن و سیریا گفت: به محض شروع نبرد فردا اونها در خط مقدم در کنارشون خواهند بود ...
تهیونگ از مرد که نیمه خرس بود و بقیه همراهاش تشکر کرد...
برادرش هوسوک بعد بوسیدن سرش و دادن کیسه کوچکی از مقداری داری بابونه بهش تنهاش گذاشت به همین ترتیب کل چادر خالی شد تا دوتا از پرنس های مشهور آندرا کنار هم تنها بمونن..
تهیونگ درحالی که زیر چشمی نامزدش رو میپاید بلند شد و به طرف قسمتی که میتونست زره سنگینش رو دربیاره رفت. تازمان رسیدن فردا صبح به خودش استراحت بده..
با خارج شد پاره آهن سنگین از روی دوشش روی مبل اون اطراف نشست و سرش رو گرفت روز به روز متوجه تفاوت بدنش و چیز های متفاوتش میشد...اولش وجود یه رحم بچه ساز دوم والد هایی که پدر و مادر بیولوژیک ش نبودن و حالا یه ژن اژدهایی...و هزار یک کوفت دیگه...اینها براش سنگین و ناامید کننده بود..
نفس دردآوری از سر بیچارگی کشید..جونگکوک خیلی با متانت کنارش قرار گرفت و جلوی پاهاش برای بار دیگه زانو زدو دستاشو گرفت.
باهمون لبخند دلگرم کننده ی همیشگی به صورتش نگاه کردو گفت جونگکوک :هی مون چایلد میدونی که مثل یک ستون محکم همیشه پشتتم اگه جایی نیاز داشتی که کمی به خودت استراحت بدی یا کمک نیاز داشتی به من تکیه کن من به ازاي هر دومون میدوم و میجنگم بدون که تنها نیستی...
تهیونگ با بغضی که در اثر شادی و افتخار بود سر تکون داد و خودش رو در اغوش مرد بزرگ و زره پوشش انداخت خیلی جاها مثل این مواقع هیکل سايز بزرگ جونگکوک براش خونهای ایمن بود تا در حصار اون بازوها خودش باشه بدون تظاهر به قوی بودن و نترس بودن ..
جونگکوک چونه عروسکی و نحیف پرنسش رو گرفت و با قورت دادن غنچههای سرخش فضای ناامید دورشون رو پودر کرد...
تهیونگ در برخورد سريع با موج خواسته شدن، درهم شکست تا تيکه های وجودش به صورت ترکش های هیس مانندی از دهنش بیرون بیاد.....
کوک پسرشو کشید و روی رون های مزین به فلزش گذاشت بدن نرم و کوچکش که لرز گرفته بود رو در آغوشش محبوس کرد...
لاله گوشش رو مکید و اجازه داد فرشتش به موهاش چنگ بزنه...
روی دستهاش شاهزادش رو تا تخت بلند کرد. فاصله ای که تا تخت بود رو زیر نگاه داغشون بهم دیگه طی کردن.
با تقلاهای زیاد از شر زره فوقالعاده سنگینی که تنش بود راحت شد...روی تخت دراز کشید و اجازه داد وزن ناچیز پسرش با قرار گرفتن روی هیکلش اونو از صحت سلامتیش مطمئن کن ..نیاز داشت تا ناخوداگاهش از زنده و کاملا عالی بودن تهیونگ پر بشه تا بتونه روی همه چیز تسلط پیدا کن...
بوسه های پر مانند سبکش مقصد پیشانی و موهای پری برفیش رو در پیش میگرفت و درست درجای خودش مینشست...
و از عجائب تموم نشدن پسر کریستالیش برگشتن رنگ آبی موهاش بود اونها به اندازه بیست سانت رشد کرده بودن و کاملا اون رو به روزهای اول آشناییمون میبرد ..کمرش کریستالیشو محکم به تن خودش میفشرد و از حس خوب بودنش پر از شاف میشد...
جونگکوک بالاخره به اون حد از عاشقی رسیده بود که هرچی ستاره کهکشان بودو التماس میکرد هیچ وقت اتفاقی برای این پسر تو اغوشش نیوفته چرا که اونموقع جونگکوک دیونه نمیشد بلکه خودش میکشت و عدهی زیادی رو هم با خودش به گور میکشوند...
اشک های مرد کم سنش رو پاک کرد و بعد از نشوندن بوسهای روی جناغ گلوی پسر که همراه با ورد خاصی زمزمه شده بود اونو رو به عالم رویا فرستاد ...
از همهی عزیزانش مراقبت میکرد این رو به خودش قول داد...
__________________________________________های.....بچها چخبر..کاور پارتو ديديد ساخت خودمِ و تصویر پنج اسطوره محافظه....بماند برای ارورا پرنس پارت اسمات از رگ گردن بهتون نزدیک تره پس بیاید و از فانتزیای تاریخی طورتون بگین....در اخر تمام اخبار فیکشن ها و پارت گذاریا و غیره توی برد اطلاع داده میشه پس اگه دوس دارین منو دنبال کنین..خلاصه دوستون دارم و مثل همیشه مراقب خودتون باشین..
Nino-
CZYTASZ
₹Aurora Prince₹ Completed
Fantasy-کوکوی>>کاپل اصلی _یونمین>>ساید کاپل _نامجین>>ساید کاپل _حضور افتخاری جی هوپ ژانر=فانتزی_فان_اسمات_امپرگ_ماجراجویی_ مجیک_فلاف..... ادیتور و سازنده عکس کاور بوک:crystala1234