^part 4^

618 149 39
                                    

Tae pov:

یک ماه از ورود اشراف زاده های سرزمین های مجاور میگذشت ...تمام مردم شمالگان آرورا تقریبا مشتاق اشنایی خیلی بیشتر با اون چهار نفر بودن...بخوایم خیلی دقیق تر راجب مردم بگیم تمام کسایی که فن اونا بودن و این خیلی رو مخ بود ..میدونید وقتی مجبور میشد صبح از بین صف های بلند بالای اون دختر پسرا خودتون رو رد کنید و به کلاسا برسونین آه...... دلش میخواست سر اون جئونو با گیت مخصوص بکنه...بماند...الان داخل حوض جاودان بودن..اجازه بدید براتون توصیفش کنم...اونجا یه تونل مخفی درون قصر بود که به گرمابه وحوضچه ها میرسید و تمرین امروز گروهی نبود..مخصوص کوک وته بود که یکی از قدرت های پنج گانشون رو باهم تلفیق کنن..قدرت اب و اتش که بین هم تعادل و موازنت به وجود میوردن...

نیم ساعتی بود که روبه روی پرنس مغرور فلمینگ نشسته بود و حلقه ی اب و اتش که رنگ بنفشی داشتو باهم پاس کاری میکردن...

کوک: احترام به بزگترت واجبه...

ته:این مشکل خودته که یه اجوشی هستی..

کوک:چطور به خودت اجازه میدی با من این طور حرف بزنی..

ته:من با هرکی هرجور دلم بخواد حرف میزنم

کوک:من ولیعهد فلمینگم بچه..هم بازی کوچولوت نیستم...

ته:درسته تو یه اجوشی هستی داد زدنش اینقدراهم افتخار نداره..

کوک:از کل کل کردن خسته نمیشی..

ته:متوجه منظورتون نیستم..

کوک درحالی که چشماشو میچرخوند تمرکز بیشتری روی تمرینشون گذاشت حلقه ی ترکیبیشون شل ول شده بود...

ته:خوابم میاد...

کوک:بهتره اینو به استادت بگی..

ته:اون دوست توعه..

کوک:و داداش توعه..

ته:نیست

کوک:هست

ته:میگم نیس...

کوک:همیشه باید باهام ساز مخالف بزنی

ته:اره...

کوک:بچه ی لوس

ته:اجوشی مغرور

کوک:غرغرو

ته:از دماغ فیل افتاده.

کوک:خوشگله...

ته:خوش....

واستا ببینم اون چه کوفتی بود ته شوکه نگاهی به کوک کرد که باعث شد تمرکزشو از دست بده و اب داخل حلقه از بین بره و اتیش کوک به تهیونگ اسیب برسونه که با کنترل سریع کوک و دفع نیروی بازگشتش بتونه جلوی هر خرابکاری بی برنامه ریزی رو بگیره.

 ₹Aurora Prince₹ Completed Donde viven las historias. Descúbrelo ahora