^part17^

289 60 1
                                    

Tae pov:
چند ساعت گذشته‌ی صبح امروزو توی چادرش به تنها گذرونده بود..
جونگکوک بعد از اینکه پیشانی و بعد لب هاشو بوسیده بود چادرش رو برای دسته بندی سربازها...ترک کرده بود...اژدهای مغرور ....به هرحال تهیونگ ازبابتی خوشحال بود...واکنش هاشون از چیزی که فکر میکرد خیلی بهتر بود...
لعنتی کی فکرشو میکرد چندین سمبل که همیشه توی کاخ سلطنتی اکیرا از روی سرکله ی مجسمه هاشون بالا می‌رفت زنده بشنو جلو روش بایستن... الهه ماه اون پسرا صد در صد جذاب بودن البته اگه سر و بدن‌های عجیب شون رو نادید بگیریم..اما بهتره که این فکراش به گوش جونگکوک نرسه...کی گفته که دنیا دیگه هیچی برای سوپرایز کردن نداره....هااع....
کوین بعد از اجازه گرفتن ازش داخل چادر شد ..با صورتی که از رنگ پریدگی به بنفش میزد(رنگ پوستش ابی) تلو تلو خوران جلو اومدو تعظیم کرد...
کوین:فرمانده کیم اتفاقی افتاده.. خودتون باید بیاین و ببینید...
تهیونگ مشکوک نگاهش کرد و از جاش بلند شد، وبه دنبال کوین چادرش رو ترک کرد...
کوین اونو به برجک مرکزی خط مقدم سنگرها برد و بعد از طی کردن پله ها تهیونگ شگفت‌زده داشت به اون ماه صورتی رنگ بزرگ نگاه میکرد...چطور امکان داشت که این پديده اتفاق بیفته...
بعد از گذشت دقیقه های مختصر جونگکوک و افسر های زیر دستش هم که خبردار شدن بهشون پیوستن ،اکیرا با شتابو ناباورانه وچشم هایی که از فرط شوک درشت شده بودن واردشد این حالتش که تازگی داشت بدجور تو ذوق میزد زیر لب مینالید ؛ چطور ممکنه...
طی اقدام سریعی تمام سرداران هم پیمانشون دور میز سی نفره ای در قلب قرارگاه بود جمع شده بودن ، تهیونگ و پنج فرمانده اش بعلاوه حاکمشون اکیرا نقشه‌ی تالاب های مرکزی ارورا و تمام دریاچه هاش رو برسی میکردن و هیچکس از اهالی سرزمین های همسایه متوجه اتفاقاتی که داشت می‌افتاد نبود،سرانجام‌ ولیعهد فلمینگ که اون هم از قاعده مستثنی نبود بی طاقت پرسید...
جونگکوک:کسی می‌خواد به ما بگه اينجا چخبره..
تهیونگ سمتش برگشت و زمانی که دید همه سکوت کردن تا اون ماجرا رو براشون باز کنه چشماشو چرخوند برگشت و دوباره به ماه بزرگ سايرين بزرگ پشت سرش نگاه کرد...کلماتو مزه مزه کرد و در نهایت
خیلی گیرا توضیح داد: این ماه بزرگ سايرين هر چهارصدسال یکبار اتفاق میوفته. اين پديده سه روز تمام پایدار می‌مونه اما نکته‌اش اینجاست که باعث افزایش قدرت اب افزارها میشه و بلعکس نتیجه معکوسی روی آتش افزار ها داره..
با پایان جملش نگاه مرددش رو به جونگکوک دوخت ولیعهد فلمینگ با فکی که جمع شده بود چشماشو بست و بعد از زمان کمی پرسید:ايده ای برای این موضوع دارید....
تهیونگ روی نقشه خم شد و با اشاره به مرز جونبگان و منطقه مرکزی توضیح داد: طی چند ساعت آینده سطح آب به وسیله‌ی ماه سايرين بالا مياد و اینقدری میشه که پس گرفتن جنوبگان به راحتی انجام بشه الف های برفی و اصیل های ارورا میتونن خط حمله‌ رو تشکیل بدن...و گارد فلمینگ میتونن پشت سرشون بعنوان‌ سپر کمکی قرار بگیرین...جیمین و یونگی هیونگ همیم الان در جریان کار هستن ..بقیه نیروهای کمکی همسایه تا زمان باز پس گیری جنوبگان محاصره مرز هارو نمیشکنن و تو چیدمان خودشون به‌صورت آماده‌باش می‌مونن...اگر موفق بشيم توی یک روز و ظرف شکفتن شبنم سپیده دم داخل جنوبگان وعده‌ی غذایی مون رو صرف کنیم به این معنی که‌ يه شانس بزرگ و خیلی راحتر برای پیروزی مقابل ارتش ماویس داریم.
جونگکوک سرش رو تکون داد و بی اراده اضافه کرد..
کوک: و اون چیه فرمانده آرورا...
تهیونگ از زير نگاه کردن به چشماش در رفت و در حالی که سرشو سمت پديده سرزمینش کج میکرد گفت:چندین سال بود که در شمالگان آماده جشن گرفتن این پديده میشدیم حقیقتا تخمين اکیرا برای دوسال آینده بود،زمانی که الهه‌ی ماه و جفتش آرورا به شمالگان می اومدن، این پدیده اتفاق می‌افتاد،.. تقريبا همه‌ ی زیربناها آمادست..اگر بتونیم سدی رو که قبل از جنگ در جنوبگان ساخته بودیم رو توی یک روز مرمت کنیم یک روز زمان داریم...اگه که به نقشه تالاب های منطقه‌ مرکزی دقت کنید متوجه میشد که تمام رودخانه های اطراف شرقو غرب ارورا به این تالاب ها می ریزند و مسیر این تالاب مرکزی به درياچه های شمالگان منتهی‌ میشه سطح آب به قدری بالا مياد که تنها کسايی که‌ از نیروی آب افزاری برخوردارن میتونن از این مسیرها گذر کنن موج ها بلند و گرداب ها به وفور به‌ وجود میاد برای کسانی که در گذشته‌ تجربه‌اش رو نداشتن واقعا خطرناک و می‌تونه مرگبار باشه..... اما سربازهای برفی آرورا به راحتی میتونن از پسش بربیان....
جونگکوک واضحا مخالفت میکنه..
کوک:چیشده که فکر کردی اجازه می‌دم همچنین کاری کنی این خودکشی اون حرومزاده پست فطرت همین رو میخواد...
تهیونگ سرشو به نشونه مخالفت تکون داد..
ته:نه این یه شانس بزرگه یه نشونه برای ما جونگکوکی من ازپسش برمیام، و توهم بايد کمکم کنی بدون تو نمی‌تونم..بهم اعتماد کن...
جونگکوک مستأصل دستاشو به صورتش کشید و بعد از دقیقه هایی تموم افکارش رو جمع کرد چشماشو بستو گفت: نقشت چیه؟؟
تهیونگ لبخند بیصدا کرد و اینبار جدی تر از قبل چوبک اشاره رو سمت نقاشي کاخ آکیرا در شمالگان گرفتو گفت:تونل ها مخفی کاخ برای ورود بی صدامون مؤثره زمانی که ارتش کالیلان ها و عده‌ای از هم پیمان هاشون پشت مرز های جنوبگان با نیروهای ما درگیرن تیمی متشکل از بااستعداد ترین اب افزارما خودشون رو به شمالگان میرسونن تا زمانی که بتونيم طلسم های شمال سرزمین رو بشکنیم و وارد کاخ بشیم زمان ماه سايرين به‌ پایان رسیده و همه‌ی سپاه ما که توسط ولیعهد جئون رهبری میشه میتونه شروع به پیشروی کنه... حتی نیروی هوایی و بالن های گازی ارتش فلمینگ زودتر از بقیه افراد می‌تونن خودشون رو به شمالگان برسونن..
با اتمام حرفش میز به سکوت رفت و همه درحال دودوتا کردن‌ بودن..اما در نهایت زمانی که شاهزاده فلمینگ پيش قدم‌ شد و شونه پسرشو به نشونه پيمان بستن فشرد همه سر میز باهاش هم عقیده شدن...
درگاه انتقال آماده بود تا تهیونگ به جنوبگان بره بهش نیاز داشتن تا بعد از تسخیر منطقه جنوب در ساخت
سد بزرگ کمک کن...
بعد از برداشتن تیر کمانی که الهه‌ی ماه بهش داده بود قصد کرد که چادرش رو ترک کنه اما جونگکوک داخل شد بدون حرف کمرش رو گرفت و بعد از چرخی که بهش داد یه گوشه گیرش انداخت...
پیشانیش رو طولاني بوسید و با صدای خیلی پایینی گفت: تو رو به مقدساتت قسم مواظب خودت باش .. کوچک ترین خراشی روی بدنت مستقيم به عمق قلب من میره....اگه هرجایی از نقشت احساس کردی که کم آوردی یا نیاز به پشتیبانی داری یا هرچی خبرم کن غرور لعنتیت رو خاموش کن و باهام تماس ذهنی برقرار کن...
تهیونگ با بوسیدن لباش جواب نگرانی هاش رو داد
و زمزمه کرد: قسم میخورم به عشقمون قسم میخورم که نگرانت نکنم و اگه که مشکلی بود سریع خبرت کنم..
جونگکوک در واکنش به جواب زیبای تهیونگ دوباره لب‌های سرخش رو هدف گرفت و بوسه‌ی لبریز از علاقه‌ای بهش هديه داد ...
تهیونگ و محافظان با جمع زیادی که برای بدرقش می‌اومدن تا پرتال جنوب همراهی شد تا لحظه آخر جونگکوک اتصال نگاهش رو باهاش قطع نکرد فقط باید دو روز لعنتی منتظر می‌بود تا درکنار معشوقش شمشیر بزنه و تابعداز این، اون جسم کوچیکو از منظره نگاهش دور نکنه....
با حکمای قبیله های بزرگو کوچیک دور یه میز جمع شدن تا نقشه‌ جدید رو دقيق تر برنامه ریزی کنن
حالا فقط یه پیک نامه رسان بود که میتونست بهش از لحظه به لحظه‌ی ماجرا آگاهی بده...
زمان : به وقت بارش باران نيمه شب....
مکان: پشت مرزهای شمالگان آرورا...
موقعیت: قرارگاه کوه یخ‌‌...
جونگکوک از صبح که تهیونگ ترکش کرده بود پیگیر یکسر اخبار جونبگان بود...تا همین یکم پیش فهمیده بود ارتش ورتکس و بریت مون تونستن شرق جونبگان رو تصرف کنن ..وتهیونگ جین و جیمین به همراه ارتش پریان ، گروه الف های برفی ، الف های جنگل سبز و اصیل زادهای آرورا غرب جنوبگان رو پسگرفته بودن
جام شراب کنار دستش بود اما بهش لب نزده بود نگرانی برای نامزدش اونو جدی وهوشیار کرده‌ بود طوری که گذر ساعت ها رو حس نمیکرد بلاخره بعد از کلی انتظار پیک برگ پوشی از نژاد پریزادها بهشون رسید و اعلام کرد که جنوبگان آزاد شده صدای نعره و شادی سربازها کل مقر رو برداشت... جونگکوک بلاخره یه نفس راحت کشید و آماده شد که تمام اختیاراتش که مربوط به فرماندهی نیروها در قسمت مرز شمالگان بود رو به‌ هوسوک هیونگش بسپاره و خودش به پسرش برسونه...فرمانده جانگ بعد از خوردن سوگند تعظیم فروتنانه ای به ولیعهد خودش گذاشت و جونگکوک بعد تشکر قدرشناسی به سمت پل تلپورت قدم‌ گذاشت. طبق قراری که‌ از قبل تعیین نشده‌ بود تصميم گرفت ارتش هوایی فلمینگ که متشکل از بالن های هوایی ،کشتی های فضایی و ناو های جنگی صد هزار نفری بود رو با خودش به جنوبگان ببره گرچه با این کار با دست خودش ارتشش رو دو دسته تقسیم میکرد اما طبق برنامه ای که با فرماندهای جنگ قرارگاه چيده بود این عملی ترین حالت اجرای این نقشه‌ی دقیقه نودی بود‌.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با ورود به ابتدای مرز جنوبگان و پيوستن ارتش‌ هوایی فلمینگ به سنگر های جلوئی سد بزرگ، پیشروی ها سریع تر شد...جونگکوک همراه با محافظش افسر چوی به دنبال پسرش تمام کانال های خط مقدم رو می‌گشت مجروح هایی که با درد فراوون منتظر طبیب بودن و با عجز ناله میکردن حالش رو بد میکرد و بدتر از اون اجسادی بود که‌ گوشه‌ و کنار زمین افتاده بود... فریاد و سرصدا تمرکزش رو بهم میزد..
صدای داد زدن کسی رو از سمت چادر های امداد شنید که جيغ میکشید:فرمانده کیم مجروح شده وسایل کمکی رو بیارید...
احساسش کرد....نتپیدن قلبش رو...لرزش زانوها و یخ زدن بدنش از فرق سرتا نوک انگشتای پاهاش رو....
بی‌اختیار به‌ همون سمتی که صدا رو ازش شنيده بود رفت ...چادرهایی که برای زخمی برپا بودن مملوع از جمعیت بود جادوگر های الماس سفید با سرعت زیادی در حال بهبودی زخمی هایی بودن که‌ احتمال زنده موندن داشتن یا بهتره بگیم اونایی که جراحت هاشون بقدری بد یا زیاد بود که ممکن بود بمیرن ،نگاهش رو برداشت و سمت چادر بعدی رفت میتونست حتی قبل از داخل شدن به چادر نور کورکننده ی سفید ورد های درمان رو ببينه اما قبل از اینکه تصمیم به ورود به اونجا و دنبال عزیزش گشتن رو بگیره ردیف دوم چادر های سمت راست نمای دوری از چهره جین رو دید صورتش ترسیده و چشم‌هاش اشکی بود با دلهره مسیرش رو تغییر داد و سمت پری الماس بنفش تغییر مسیر داد...
ضربان قلبش بقدری بالا رفته بودکه احتمال ایستادنش به بیشترین درصد ممکن رسیده بود.
دستی به شونه ی جین زد و پسر مو بنفش ازجا پرید با دیدن جونگکوک گیج پلک زد...جونگکوک دیگه تعلل نکرد و سریع داخل چادر شد ...
جیمین که‌ مثل آرد سفید شده بود زیر دست درمانگری بود که داشت بازوش رو بخیه میزد و تهیونگ با چشمای سرخ بالا سرش ایستاده بود و سرش رو در آغوش داشت...
جونگکوک چشاش رو بست و روی صندلی ای که کنار در چادر بود نشست نفس عمیقی کشید و دوباره عشقش رو برانداز کرد ...اوه الهه‌ی ماه سالم بود، فرمانده‌ کیم زخمی جیمین بود...
______________________________________

سلاممممم عیدتووون...مبارک...
(لطفا با ریتم بخونید ☝️)
خب امیدورام سال خیلی بهتری رو داشته باشید و هرهدفی که داريد دراين سال جدید بهش برسید..مخصوصا اونی که همه‌مون منتظریم...
خلاصه که امروز از مسافرت اومدم از صبح شروع کردم به نوشتم تا الان هرچی به ذهنم اومدو تصمیم گرفتم آپ کنم...گفته بودم اسمات از چهارده فروردین بهتون نزدیک تره...خیلی نزدیکه..😢
دوستون دارم...
Nino...

 ₹Aurora Prince₹ Completed Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang