🍬part 2🍬

3.5K 291 3
                                    

علامتهاشون
جیمین _
تهیونگ +
یونهو =

ووت و کامنت فراموش نشه🥺🔥
.
.
.

در حالی که به یونهو که روی پاهاش نشسته بود غذا
میداد با شنیدن صدای تهیونگ نگاهش رو بهش
داد
+پرنسس نمیخوای بذاری اوما هم غذاش رو بخوره؟

=یعنی اوما الان نمیتونه غذا بخوره؟

و نگاه مظلوم و براقش رو به جیمین داد
+نه پرنسس..اوما الان داره به تو غذا میده...به نظرت  بهتر نیست که عین یه آدم بزرگ خودت غذا بخوری؟

خب یونهو اصلا قرار نبود بچه لوسی بار بیاد و مثلا
میدونست که با گریه چیزی به دست نمیاره و قرار
نیست هر چی که بقیه دارن و دستشونه اونم داشته باشه.
تا اینجا که فعلا خوب پیش رفته بودند..بیشتر اوقات که اینطور بود...به هر حال اون فسقلی فقط چهار سالش بود!
=اینطوری ادم بزرگ میشم؟

+معلومه ..یه ادم بزرگ بزرگ

در حالی که دستای کوچیکش رو روی میز میذاشت و  سعی میکرد کنار جیمین بشینه و از بغلش بیرون بیاد گفت:باشه

جیمین لبخند کوچیکی زد و دختر کوچولوش رو بغل
کرد و کنار خودش روی صندلی مخصوصی که روی
صندلی ها برای بچه ها نصب شده بود گذاشت و
تهیونگ گوشت های تیکه شده ای رو توی ظرف دختر کوچولوش گذاشت و ظرف رو جلوی  یونهو گذاشت
_یونهو غذات رو تا آخر بخور باشه؟

=چشم

_افرین عزیزم

و حالا به لطف آلفاش میتونست غذا بخوره نگاه قدردانی به تهیونگ انداخت و تهیونگ جوابش رو با یه لبخند زیبا داد.

🍭The Hate Moment🍭Where stories live. Discover now