ch2

250 44 7
                                    

سخن نویسنده:پیتر عینکیه،از این دایره ای ها و تو چهره ای که من براساسش نوشتم چشم سبزه وتونی چشم آبی.

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین ❤🥰
لطفا vote  بدین و کامنت بزارین 🥰❤

***
چهار ساعت....
زمانی بود که از پیغام موفق باشیدی که به عنکبوت تو دیسکورد داده بود میگذشت.
پسر بهش گفته بود قراره یه جای خوب بره کارآموزی و خوشحال بود،تونی دعا میکرد کاشکی زودتر خبر داشت عنکبوت دنبال کارآموزیه و تو شرکت خودش میاوردش....ولی دیگه همینه که هست.

یه مدت بود که با اون پسر حرف میزد و به هم کمی نزدیک بودن...فقط در حدی که پسر خودش رو پیتر پارکر معرفی کرد به هم نزدیک شدن...تونی از اینکه هیچ چیز به پسر نگفت حس بدی داشت ولی....نخواست با افشا هویتش از پیتر یه فن بوی مثل بقیه در بیاره، اون همینطوری ترجیهش میداد.

وقتی که خودش بود.

یجورایی ازش خوشش اومده بود، شخصیت پیتر تایپش بود،اون بانمک بود و مدام شوخی میکرد،معمولا خجالت میکشید، باهوش بود،معمولا با تونی درد و دل میکرد، و کلا هر چیزی که تونی از یه نفر میخواست رو داشت....

اما درمورد چهرش.....
هیچ نظری نداشت که چه شکلی میتونه باشه.....
و با گشتن دنبالش، چهره ای که تو سرش از پیتر ساخته بود رو خراب نکرد.
تو تصوراتش اون پسر یه موجود گوگولی لاغر با عینک گرد،چشمای درشت هرچیزی که یه توینک (twink) خرخون داره بود.

داشت به پیتر فکر میکرد که صدای پارس کارن کل خونه رو برداشت...
رفت پیش کارن که دید.
دوتا پا از دیوارش زده بیرون.

_کارن آروم بگیر.....
تونی یکم با تحدید گفت، و دید که پسر یکم لرزید.

تونی جلو رفت.

تونی باید عصبی میبود ولی بیشتر کنجکاو شد.
_آاااا....پسر، تو،.... تو دیوار خونه من چیکار میکنی؟

_م..من.هق.... فقط..هق.... م...میخواس...هق....تم....بر...رم...هق...
پسر گریون میگفت....صدای ریزی داشت و معلوم بود خیلی جوونه....

_هی هی هیییییی من لولو خان نیستم،...آرووووم....
تونی حس کرد این یه پسر نوجوون کله خره پس نگرانی نداشت و آروم گفت.

_من فقط میخواستم برم....شرکت استارک ولی،...سر راه گم شدم و....خواستم مینبر بزنم و اینجوری شد...
هنوزم صدای پسر بیچاره اثر از گریه و بغض داشت، یه جورایی این به تونی حس بدی داد.

اما اون تو شرکت تونی چیکار داشت؟
_اونجا چیکار داشتی؟ به نظر جوون تر از اونی که اونجا کار کنی.

_من...کارآموزی قبول شدم،.... شده بودم.
پسر حرفش رو اصلاح کرد و دوباره بغضش گرفت.
_الان که نرسیدم حتما منو از لیست حذف کردن.
و زد زیر گریه.

صدای پارس کارن شروع شد و پسر دوباره لرزید.

_هی کارن،.... آروم باش نمیبینی ایشون ناراحته؟
تونی سعی کرد به کارن بفهمونه شرایط چطوره.
_خب پسر من هل میدمت جلو شاید در اومدی.... اوکی؟

more like youWhere stories live. Discover now