more like you

ch1

سخن نویسنده:من با کله اومدم....
با شیپ مورد علاقم.😍

امیدوارم این چپتر رو دوست داشته باشین
لطفا vote بدین و کامنت بزارین ❤❤❤

***

امروز قرار بود بهترین روز برای پیتر باشه ولی....
اون اینجا وسط ناکجا آباد تو سوراخ دیوار مردم گیر کرده بود.

حالا چی شده که انجا گیر کرده؟

***

پیتر گوشیش رو برای بار آخر و هزارم باز کرد پیام موفق باشیدی که تو دیسکورد از طرف (iron daddy) اومده بود رو خوند.

و یادش اومد که....

_می می می می، کارتم کوش؟
پیتر با عجله و اضطراب پرسید.

_پیتر محض رضای حد ده دقیقه فقط ده دقیقه آروم باش، از صبح تا الان پنج بار همه چیز رو چک کردی و همه چیز سر جاشه تنها چیزی که نیاز داری آرامش و تمرکزه.
می اومد و شونه پیتر رو گرفت.

_اما...آخه امروز...

می از رفتار بچه گانه پیتر خندش گرفت و بغلش کرد.
_میدونم پیتر،... این کارآموزی تو شرکت استارک فرصت مهمی براته و من بهت افتخار میکنم.

پیتر می رو متقابلا بغل کرد و سرش رو تو گردنش کرد.
_برام دعا کن.

_بهش نیاز نداری.... حالا برو و به کل شرکت بگو کی قراره بهترین کارمندشون بشه.
پیتر رو ول کرد و زد پشتش.

_میییییی...
پیتر خجالت کشید ولی لبخند زد و رفت.

***

این بدترین اتفاق ممکن بود....
اینکه اتوبوس رانی به مشکل بر بخوره و پیتر مجبور شه پیاده بره،....و مصادف شد با دیر شدن.

از کویینز تا منهتن راه زیادی بود و پیتر آخراش کم آورد و علاوه بر اون، اون پسر منهتن رو نمیشناخت.

آخرش یه راه پیدا کرد که به نظر میانبر میومد....به نظر.

اونجا یه منطقه خصوصی پر از خونه های لوکس بود که فاصله هر در از اونیکی ثابت میکرد اونها عمارتن نه خونه.

پیتر یه بار دیگه به ساعتش نگاه کرد.
فقط ده دقیقه داشت.

پیتر سکته کرد.... روز اولش و دیرش شده بود،...عالی شد.

بی خیال علامت ها شد و تصمیم گرفت از حیات یه خونه به عنوان میانبر استفاده کنه.
پس از دیوار پرید و وارد شد.

دوید و به سمت پشت حیات رفت به یه دیوار رسید که واضح بود اونورش خیابونه....
به اونور دیوار نگاه کرد و...
خداوند به پیتر نظر کرده بود چون اون خیابون رو شناخت و ساف به برج استارک میرفت.

و بهتر هم شد وقتی که دید یه سوراخ عالی و ساف دیواره، میتونست بدون زخمی شدن رد بشه.

کیفش رو درآورد....گذاشت پایین و سعی کرد رد بشه.
اول دستاش رو کرد و بعد سر و کمر و....