ch3

241 59 11
                                    

سخن نویسنده:دوستان...چرا vote نمیدین؟

چرا گوست ریدری میکنید؟

لذت نمیبرید؟

***

پیتر جلوی میز پذیرش بود و ماجرا رو برای خانم مسئول تعریف کرد...

خانمی که رو کارتش نوشته بود، اِما الیوت به پیتر چپ چپ نگاه کرد.
_آقای پارکر شما مدت زیادی دیر کردین نمیدونم باید چیکار کنم ممکنه...
یکم قیافه گرفت.

_لطفا خانم خواهش میکنم این کارآموزی برای من خیلیییییی مهمه...
پیتر التماس کرد.

اما کم آورد.
_من تو سایت میزنم اگه رد شدی باید بری باشه؟

_قبوله.
پیتر ذوق زده جواب داد.

اون جا هر ثانیه برای پیتر مثل یه سال میگذشت.
تپ تپ کیبود شکنجش کرد و آخر...

_آقای پارکر گویی....
اما یکم صبر کرد.
_عجیبه تا الان هرگز...

پیتر جون به لب شد.

_همیشه تاخیری ها از لیست خط میخورن اما الان بهم پیغام دادن که یه نفر میاد همراهیت بکنه.
اما متعجب به مانیتورش نگاه میکرد.
_تو واقعا خوش شانسی پسر....

پیتر بزرگترین لبخند زندگیش رو زد.
_ممنون اما.

اما لبخند زد.
اون درواقع مطمئن بود پسر بیچاره رد میشه ولی اینطور نشد....خب همیشه همه چیز یه جور نیست.
کارت سفید پیتر رو پرینت گرفت و بهش داد.

***

پیپر میخواست خودش اول از همه پیتر رو ببینه پس شخصا رفت تا باهاش ملاقات کنه....

دوست قدیمیش بعد عمری از یکی انقدر خوشش اومده که بهشون راجبش گفته...
معلومه کنجکاوه که این پسر کیه.

وارد سالن شد و...
یه پسر عینکی ریزه میزه دید....معلومه پیتر همونه، حس شیشم پیپر داد زد.

میخواست جیغ و داد کنه و بپره بغلش کنه ولی ...پیپر پاتزی که تو شرکت میشناسن از این کارا نمیکرد....و علاوه بر اون پیتر بیچاره چه میدونست چه خبره و تونی تاکید داشت که اون نفهمه.

اون هم درک کرد.
پس خودش رو نگه داشت.

_آقا پارکر...

پیتر با دیدن پیپر زبونش بند اومد و چشماش گرد شد.

_من پیپر پاتز هستم مدیر شرکت، امروز من شما رو همراهی میکنم.

_ا...اوه...اممم.من،...من هم پیتر پارکر هستم.
خودش رو جمع کرد و دستش رو جلو برد.

پیپر تمام سعیش رو کرد دوستانه ترین مهربون ترین وجه خودش رو نشون بده.
علاوه بر اون تو مدتی که پیتر اینجا بود باید مطمئن میشد پیتر شخص قابل اعتماد و خوبیه...

این وظیفش به عنوان دوست تونی بود که نزاره هر خری بیاد تو زندگیش...
ولی آخه این کیوتک مگه میتونه بد باشه.

more like youWhere stories live. Discover now