ch9

243 38 24
                                    

سخن نویسنده:خب این نوشته کسیه که شب کلا سه ساعت توانسته بخوابه و ناشتا سر کلاس پرسپکتیو این رو نوشته...
خوشتون حدس میزنید چی نوشتم.

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین.🤘
حتما vote بدین و کامنت بزارین ❤

***

<گفتم سنجاب چون منو یادشون میندازی>
<از سوراخا میری تو و ریزی>

پیتر به گوشیش نگاه کرد...
زیر پوستی خندید.

<ازت متنفرم>

_پیتر.

_بله مکس.
صدای مکس که اومد گوشیش رو گذاشت کنار.

_یکی از بچه ها کمک لازمه از این به بعد دم دست اون وایسا.

_اوه...اوکی.

مکس به یکی از چیزا اشاره کرد.
سه نفر سر اون میز نشسته بودن.
دیانا، جیسون و..... بِک.

پیتر با دیدن بِک آب گلوش رو قورت داد.
اون مرد واقعا از پیتر خوشش نمیومد... یا تا الان که اینطور به نظر میرسید.

رفت جلو...
_سلام....

_تو اینجا کاری نداری پارکر...
بک از اول نفرتش رو ابراز داد.

_ولی مکس...

حرف پیتر با چشم غره بک نصفه موند.

_هی هییییی، بک نباید برای پیتر قلدری کنی.... ناسلامتی کارآموزه.
دیانا جلوی بک رو گرفت و به پیتر لبخند زد.
_بیا اینور کمک من.

دیانا مهربون بود و تمام مدت هم به پیتر کمک کرد هم بهش چیزای جدید یاد داد.

جیسون هم آدم خوبی بود... تو کارش ماهره، فقط یکم ساکت...
به گفته بقیه زیاد اهل حرف زدن و گرم گرفتن نیست.

_پارکر میتونی یه کمکی بکنی...
صدای گوئن بود.

_البته... من یه دقیقه میرم.
بقیه به پیتر سر تکون دادن که میتونه بره.
_چیزی شده؟

_اوه خب.... راستشو بخوای میشه این....
یه قهوه از پشتش درآورد.
_ببری طبقه بالا؟
یه خنده داغون کرد.
_لطفا پیتر الان...

_میبرمش.
به گوئن لبخند زد.
_نگران نباش نه زحمتیه نه چیزی.
قهوه رو از دست گوئن گرفت.

_ممنون پیتر.... شماره طبقه روی کاغذ هست.... اون رو جای کارتت بگیر برای آسانسور و وقتی رفتی تحویلش بده.

_اوکی.

و رفت بالا.

با رفتن گوئن هوفی کرد.
امیدوارم اینکارا واقعا به نفعم تموم شه.
تو فکرش گذشت.

***

پیتر کارت رو روی آسانسور کشید و قبل از اینکه دکمه ای رو بزنه....
آسانسور حرکت کرد؟

احتمالا تو کارت کد داشته...
ولی هنوز عجیب بود.
وقتی آسانسور وایساد اون تو یه طبقه خالی بود که..... جلوش یه میز و صندلی بود.

more like youWhere stories live. Discover now