توی کارگاهم داشتم غلط میزدم که گوشیم زنگ خورد.
پیپر بود.
_امیدوارم دلیل خوبی برای به هم زدن خلوتم داشته باشی.
با صدای نمیخوام صدات رو بشنوم گفتم._دارم پیتر رو میفرستم پیشت.
رک گفت.از صندلیم افتادم.
_وات د؟..... تو چیکار؟.... اصلا مگه....؟ پیییییییپ؟پیپر از اونور خط خندش گرفت...
_آرووووووم ..... مرد من دارم برای تو اینکار رو میکنم._همین الان میگی چی شده.
جدی پرسیدم._خب ببین....تو صبح گفتی نگران پیتر که انقدر حرص مشکلاتشو میخوره و از ددیش که شما باس هم کمکی نمیگیره...
رو ددی تاکید کرد.
_پس به یه آدم معتبر سپردم بره و مثل یه دوست باهاش حرف بزنه و...جی جی.... به بگه میتونه یه کار پیدا کنه..._پیپ من هنوز نفهمیدم....
داشتم گیج میشدم....با اینکه یه چیزایی دستگیرم شد._قراره به عنوان خدمتکار بیاد خونت ساعت هفت تا نه.
مفتخر گفت._زن حسابی اون میدونه خونم کجاست...اگه بفهمه....
با حرص گفتم._آقای میلیاردر یکم سر کیسه رو شل کن بر یه خونه دیگه بخر....
حق بود.یکم سکوت کردم.
_پیپر....کمک..._یه خونه برات پیدا کردم..... وسایل اصلی هم داره یکم پایینتر از همونجاییه که هستی.
پیپر از اونور لبخند زد و ملیح ادامه داد.
_تونی...از فرصت استفاده کن... خودت و جمع کن و تو زمانی که با هم دارین وقت بگذرون، و البته آروم پیش برو.یکم سکوت کردم.
_ممنون پیپ بدون تو نمیدونم باید چیکار کنم._فعلا زنگ بزن رودی بیاد کمکت.... اوه و درمورد کارن.... اونو میتونی بسپری به رودی یا هپی.
_تو بهترینی.... من میرم به کارا برسم.
***
پیپر واقعا معرکه بود....
اون خونه درس باب مزاج تونی بود...شیک و با کلاس و مدرن.رودی رفته و بود و قبلش کلی نصیحت پدرانه کرد.
که تونی رو تا مرز جنون رسوند.
قرار بود جوری رفتار کنه که انگار نمیدونه پیتر کیه و یا تونی و آقای استارک و آیرون دد هر سه یه نفرن.نفس عمیقی کشید و....
زنگ خونه به صدا دراومد.
خودشو جمع کرد و رفت.
_بفرمائید._م،..من پار...پارکر هستم..
صدای ریز پشت آیفون گفت...تونی لبخند زد و در رو باز کرد.
از پشت پنجره دید که پیتر با دهن باز داره میاد، در رو باز گذاشت.
رفت و روی مبل نشست، باید جوری رفتار میکرد انگار نه انگار همه چیز یه نقشست.
نباید پیتر رو از اول شکه میکرد.
YOU ARE READING
more like you
Fanfictionچجوریه که عشق دو طرفه باشه وقتی فقط یه نفر از همه چیز خبر داره؟ شیپ:استارکر +18 (یه چپتر) پایان خوش تضمینی