ch7

221 37 32
                                    

توی کارگاهم داشتم غلط میزدم که گوشیم زنگ خورد.
پیپر بود.
_امیدوارم دلیل خوبی برای به هم زدن خلوتم داشته باشی.
با صدای نمیخوام صدات رو بشنوم گفتم.

_دارم پیتر رو میفرستم پیشت.
رک گفت.

از صندلیم افتادم.
_وات د؟..... تو چیکار؟.... اصلا مگه....؟ پیییییییپ؟

پیپر از اونور خط خندش گرفت...
_آرووووووم ..... مرد من دارم برای تو اینکار رو میکنم.

_همین الان میگی چی شده.
جدی پرسیدم.

_خب ببین....تو صبح گفتی نگران پیتر که انقدر حرص مشکلاتشو میخوره و از ددیش که شما باس هم کمکی نمیگیره...
رو ددی تاکید کرد.
_پس به یه آدم معتبر سپردم بره و مثل یه دوست باهاش حرف بزنه و...جی جی.... به بگه میتونه یه کار پیدا کنه...

_پیپ من هنوز نفهمیدم....
داشتم گیج میشدم....با اینکه یه چیزایی دستگیرم شد.

_قراره به عنوان خدمتکار بیاد خونت ساعت هفت تا نه.
مفتخر گفت.

_زن حسابی اون میدونه خونم کجاست...اگه بفهمه....
با حرص گفتم.

_آقای میلیاردر یکم سر کیسه رو شل کن بر یه خونه دیگه بخر....
حق بود.

یکم سکوت کردم.
_پیپر....کمک...

_یه خونه برات پیدا کردم..... وسایل اصلی هم داره یکم پایینتر از همونجاییه که هستی.
پیپر از اونور لبخند زد و ملیح ادامه داد.
_تونی...از فرصت استفاده کن... خودت و جمع کن و تو زمانی که با هم دارین وقت بگذرون، و البته آروم پیش برو.

یکم سکوت کردم.
_ممنون پیپ بدون تو نمیدونم باید چیکار کنم.

_فعلا زنگ بزن رودی بیاد کمکت.... اوه و درمورد کارن.... اونو میتونی بسپری به رودی یا هپی.

_تو بهترینی.... من میرم به کارا برسم.

***

پیپر واقعا معرکه بود....
اون خونه درس باب مزاج تونی بود...شیک و با کلاس و مدرن.

رودی رفته و بود و قبلش کلی نصیحت پدرانه کرد.
که تونی رو تا مرز جنون رسوند.
قرار بود جوری رفتار کنه که انگار نمیدونه پیتر کیه و یا تونی و آقای استارک و آیرون دد هر سه یه نفرن.

نفس عمیقی کشید و....

زنگ خونه به صدا دراومد.
خودشو جمع کرد و رفت.
_بفرمائید.

_م،..من پار...پارکر هستم..
صدای ریز پشت آیفون گفت...

تونی لبخند زد و در رو باز کرد.

از پشت پنجره دید که پیتر با دهن باز داره میاد، در رو باز گذاشت.
رفت و روی مبل نشست، باید جوری رفتار میکرد انگار نه انگار همه چیز یه نقشست.
نباید پیتر رو از اول شکه میکرد.

more like youWhere stories live. Discover now