Part 3

106 27 10
                                    

The Perfect girl Mareux_

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

The Perfect girl
Mareux
_

_____________________________________________

سر دختر به سمت عقب امد
چشم هاش با گیجی بهش زول زدن
اما نیشخندش کاملا مخالف اون نگاه بود!

" حق با تو... پس اون زن کیه؟ بهش می گفتم مامان! داره زجرم میده! لطفا دستات رو بزار رو گو‌شم نزار... بشنومشون!"

لبش رو گزید
روح اون دختر خورد شده بود!

حال ترسیدش به قهقه‌ای تبدیل شد
بلند میخندید و شونه‌هاش به شدت تکون می خوردن

" مامان... لایقش نیست دکتر اصلا لایق اون کلمه نیست اون صاحب من نبود!
اون کنترل‌گر من نبود و هیچوقت این رو نفهمید حالم بهم میخوره....خیلی نفرت انگیزه!
می دونی دکتر من خودم اینجا امدم چون.... چون....."

صدای باز شدن دکمه‌ی لباسش حرفش رو قطع کرد
اون زن داشت این لباس عصبی کننده رو باز می کرد!

نمی ترسید؟
از اینکه بهش صدمه بزنه نمی ترسید!
البتع که قصدش رو نداشت
اما.....

" چون؟ ادامه بده! "

لبش رو تر کرد
بازو هاش رو تکون داد و نگاهی به دست های آزاد شدش انداخت

چون؟
چون چی؟
مگه بخاطر اینکه یه روانی بود اینجا نیومده بود؟

" نمی‌خوای بگی درسته؟"

سکوت
این سکوت برای میرابل عذاب‌اور بود
اون دختر به طرز چشم گیری کنجکاویش رو تحریک کرده بود
و این چیزی نبود که باعث بشه به راحتی ازش بگذره!

" پس... قراره سکوت رو ترجیح بدی والریا....بیا یه قرار کوچولو با هم بزاریم!!"

°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°

خستگی بدنش رو کرخت کرده بود
سرش بخاطر اتفاق های امروز به صورت مسخره‌ای تیر می‌کشید و حس می کرد قرار بود خودش جای اون بیمار ها باشه!

" والریا.... تبریک میگم بهت! شدی پادشاه مغزم!"

لبه‌ی پیراهن بلندش رو گرفت
به اروم اون رو از بدنش خارج کرد و اجازه داد دامنش در کنار اون روی زمین بیوفته
بدنش به شدت به خواب نیاز داشت
چشم هاش نیاز به بستع شدن داشتن!

Blue RosesWhere stories live. Discover now