Part 17

41 6 0
                                    



کرواتش رو شل کرد و ابی به صورتش زد
بخاطر تیره بودن سایه هایی که براش استفاده کرده بودن هنوز هم اثر خفیفی ازش روی صورتش مونده بود
ولی باید میگفت عکس برداری کردن با اون لباس ها چیزی بود که جذابیت جالبی براش داشت!

" اوه..
شام درست کردی؟
اگه نه من تو راه یچیزی خریدم تا بخوریم!"

حوله‌ی ابی رنگ رو روی صورتش کشید
پیراهن گشادش رو در اورد و رو به روی پنکه ایستاد تا بدنش خنک بشه و عرق هایی که پوست گندمی رنگش رو براق کرده بود از بین برن

میرابل به طرز تعجب بر انگیزی ساکت بود و به خلاف همیشه که با ریلکسی و جذابیت به چشم هاش خیره میشد
سرش رو به سمت پایین گرفته بود و پوست روی لبش رو می‌کند!

" هِی....
لبت رو زخم نکن
چی شده؟
پرنسس تاریک من چه اتفاقی براش افتاده؟!"

زن سرش رو بالا اورد و سعی کرد با وجود حس بدش
داخل مردمک های تیره‌ی دختر خیره بشه
نمی دونست چقدر ناخون هاش رو به بازو هاش فشار داده کع می تونست جای ردشون رو راحت ببینه

" ب... باید باهات صحبت کنم "

دست های میرابل رو گرفت و با بالا اوردنش بوسه‌ای روی پشتشون گذاشت
اونها رو بویید و چشماش رو مثل همیشه برای غرق شدن داخل وایب های دلنشین زن چشم آبی بست

" حتما!
بهم بگو چی شده
یا حتی چی می خوای
بی شک انجامش میدم فقط....
نزار چشمات اینطوری بارونی باشن!
آسمون صاف رو ترجیح میدم تا یه آسمونه بارونی با ابر های تیره!"

اب دهنش رو به سختی قورت داد
دست هاش رو عقب کشید و با نشستن رو به روی تخت پشت به والریا خودش رو جمع کرد

از اینه به چهره‌ی منتظرش خیره شد
دست هاش رو سمت پیراهنش برد و چنگی به قسمت جلویی شکمش زد
باید باهاش چیکار می کرد؟
به دنیا اوردنش برابر بود با از بین بردن دنیای دو تاییشون؟

" آزمایش امده
که نشون بده اون تجاوز باعث مریضی‌ای شده
به بدنم صدمه زده یا نه و اره...
اون یچیزی بجا گذاشت!"

اخم های والریا تو هم رفتن
حوله‌ی روی شونش رو پایین انداخت و موهایی که تازه به حالت وولف کات کوتاه شده بودند رو با دست خیسش عقب داد تا ثابت بمونن

" اون خیلی کوچولو
اما به اندازه‌ی یه مشکل بزرگ داره نابودم میکنه
درسته که همچین اسمی براش بزارم؟
« مشکل»!
این لقب رو به بچه‌ی تو شکمم دادن.....
ظالمانست مگه نه؟
ولی چی مناسب اونه؟
من... "

صدای محکم بسته شدن در
دلیلی شد برای شکستن اشک های زندانی شده‌ی داخل سَدِ چشم هاش
والریا رفته بود
حس می کرد تنهایی قراره به زودی دور گردنش رو بگیره و بهش بفهمونه چقدر ازش قوی تره!

Blue RosesWhere stories live. Discover now