Last Part

85 11 6
                                    





با استرس کرواتش رو شل تر کرد
حس می کرد موهاش به طناب هایی تبدیل شدن که هرلحظه ممکنه دور گردنش رو بگیرن و خفش کنن!
شاید باید بجای تیکه‌ی بالایی موهاش کلش رو می‌بست!

" والریا!
امروز روز ازدواجتع نه روزی که قراره حکم دادگاهت بیاد!
اروم دختر...
ریلکس کن!"

دست از سر پوست لبش کند
نفس عمیقی کشید و لبخند بی سر و ته‌ای روی لبش نقش بست
حق با کارل بود

" درسته....
نمی دونم فقط....
باورم نمیشه!
متوجه‌ای؟!
حس می کنم....
همچی یه خوابه و اگه الارم گوشی به صدا در بیاد.... "

سرش رو به ارومی کج کرد تا به گونه‌ی پسر کوچولوی خوابیده‌ی روی شونش نخوره
پوست سفید و حالت لب هاش
درست شبیه زنی بودن که با تمام وجودش اون رو می پرستید و عاشقش بود!
پس چطور می تونست از این بچه متنفرم باشه!

" هر دوشون دیگه وجود ندارن!
نه میرابلی و نه....."

دستش رو سمت پوست لب خودش برد و بعد از مطمئن شدن از سرد نبودن انگشت هاش اون رو روی گونه‌ی پسرش کشید
گونه‌های تپلش بخاطر سرمای خفیف هوا کمی قرمز شده بودند و دستکش سفید رنگی دور دست های کوچیک و مشت شدش بود

" اوه رفیق دلم بچه خواست!
شاید اگه سرعتم رو بیشتر کنم تونستیم بچه دار بشیم
نظرت چیه؟
می تونم اون گربه‌ی چشم سبز رو حامله کنم؟
رکورد ثبت میشه! "

ریز خندید و ضربه‌ای به پشت گردن کارل زد
چشم هاش رو چرخوند تا دنبال جردن بگرده و با دیدنش کنار لیزا اشاره‌ای بهش کرد

" می دونی اگه اینجا بود مطمئنن قرار نبود سالم در بری از زیر چنگاش!
اوه....
ببخشید بابایی بیدارت کرد؟ "

مارسل لب هاش رو با اخمی جلو داد و دست های کوچیکش رو روی لپ های والریا گذاشت
چشم هاش هنوز به جو اطرافش عادت نکرده بودن
همجا با گل های سفید/ابی و ربان های مشکی تزئین شده بود
ادم های زیادی در حال حرف زدن با هم خوردن مایع‌ی طلایی رنگی داخل لیوان هاشون بودن

" نه...
بابایی... ما کجاییم؟
مامان کو؟"

تار موهای موج دار روی چشم ابیه مارسل رو کنار داد
گونه‌ی نرمش رو بوسید و نفس عمیقی کشید تا از بوی خوبش لذت ببره

" مامانی...
هر لحظه ممکنه بیاد!
دوست داری بری بغل عمو کارل؟"

پسر نگاهش به والریا انداخت و با تخسی یقع‌ی کتش رو محکم گرفت
بینی کوچیکیش رو چین داد و سعی کرد بغضش رو مخفی کنه
نکنه قرار بود دوباره بعد از اینکه رفت بغل عمو کارلش...
شب بین مامان و باباش نخوابه؟

" اما...
عمو کارل من رو از پیشتون می‌بره!
همشم وقتی اونجام پیش جردنی می خوابه و اونو بغل می کنه!"

Blue RosesWhere stories live. Discover now