🥀part14

218 40 10
                                    

واو.... چه اتک هایی که این چند روز نخوردیم از پسرا .... و خداروشکر که الان حال هممون خوبه .... چه خوبه که الان زخمی تتوی پسرا و لباس جیمینی هستیم ....🤯

آنچه گذشت...

پارت قبل خیلی از مسائل حل شد و جین و مونی اعلام صلح کردن بر سر منافع مشترک و تصمیم گرفتن یه مدتی تا کوکی حالش بهتر شه و بتونن جریانات رو براش تعریف کنن برای امنیتش و به بهانه ی بهتر شدنش راضیش کنن مدتی پیش مونی زندگی کنن تا تیم بُعد دیگه هم کم کم بهشون بپیونده ....

بریم ادامه ی ماجرا...
◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇◇

"هیونگ باور کن خیلی بهترم اصلا لازم نیست بریم اونجا..."

جین با کلافگی آهی کشید و درحالی که چمدون کوک رو به سمت جلوی در میکشید غر زد

" وای بچه دیوونم کردی... میگم دکتر گفته باید حداقل چند روز تحت نظر باشی چون حمله هایی که داری زیاد شدن و برات خطرناکه... تو نمیتونی قرص خواب بخوری کوک... و اگر یه وقت منو جیمین نباشیم یا....  لعنت بهش اگر خواب باشیم و متوجه حالت نشیم میدونی ممکنه چقدر آسیب ببینی؟... میدونم دلت نمیخواد... فقط چند روز سه تایی میریم اونجا... تا زمانی که معدت بتونه دارو رو قبول کنه باشه؟ "

البته که هیچ کدوم از حرفاش دروغ نبود

پسرک دقیقا از روزی که قرص هاش رو نمیخورد شدیدا ضعیف شده بود و خواب درستی نداشت ... حمله هاش اکثرا باعث میشد بیشتر روز رو تب داشته باشه و همین مانع غذا خوردنش میشد و البته که بدنش نیاز به تقویت داشت...

ولی خب خود جین هم میدونست امکان نداره شب یا هر زمانی کوک رو تنها بذارن و حداقل یکیشون توی خونه بود اما برای قانع کردن کوک لازم بود تا این حرف هارو بزنه

هرچند صورت غمگین کوک باعث میشد از خودش عصبانی باشه اما الان جون پسرک خیلی مهم تر بود...

کوک دیگه ادامه نداد و روی کاناپه ی خونه ای که قرار بود تا چند روزی ازش دور باشه ولو شد و با دست سالمش آروم پهلوش رو گرفت...

هنوز هم کمی تحرک کاملا از پا مینداختش و این قدم زدن کوتاه از روی تخت تا کاناپه در حالی که با جین بحث میکرد کاملا انرژیش رو تخلیه کرده بود

حس خوبی به این رفتن نداشت و نمیدونست چرا با تمام وجودش نرفتن از این خونرو میخواد...

جیمین درحالی که کوله ی بزرگش روی دوشش بود و با یه دستش مسواک و با دست دیگش یه نایلون که معلوم نبود داخلش چیه رو حمل میکرد از اتاق بیرون اومد...

نگاهی به کوک انداخت و همزمان که مسواک رو داخل یکی از جیب های کوله ای که الان روی میز وسط سالن انداخته بود میچپوند  دست کوک رو از روی پهلوش دور کرد

" نباید فشارش بدی کوک ... اگر درد داری برات مسکن میارم... "

کوک فشار دستش رو کم کرد و به نشونه ی منفی سرش رو تکون داد

invisible world 《Vkook》Where stories live. Discover now