]منزل پدری هوسوک/ چند دقیقه تا انتقام[
با دست شکسته و بدن کبود، توی حیاط نشسته بود. تنها چیزی که تنش بود لباس خواب سفیدش بود و حتی انرژی این رو نداشت که بلند شه و بره برای خودش پتو بیاره.
چند ساعتی میشد که از بیمارستان مرخص شده بود، اون هم به اجبار خودش.
نامجون و جونگکوک خیلی اصرار کردن که چند روزی توی بیمارستان بمونه ولی هوسوک از فضای اونجا متنفر بود و خونه رو به هر مکانی ترجیح میداد.
توی سکوت کرکنندهی حیاط، خاطراتش بودند که جلوی چشمش صفآرایی میکردند.
این خونه بعد از مرگ پدر و مادرش، تنها یادگار خانوادگی اونها به حساب میاومد؛ یادگاری که پر بود از خاطرات تلخ و دردآوری که روح هوسوک رو به صلیب میکشیدند.
به استخر حیاط خیره مونده بود. دقیقاً جایی که خواهرش، جیسو، به قتل رسید و زندگی خانوادهی جانگ رو به سیاهی کشید.
]فلش بک[
دخترک خوابیده روی تخت رو برداشت. کاغذ رو روی تختش قرار داد..."وکیل جانگ اگه این پرونده رو ادامه بدی همهی زندگیت رو مثل دخترت ازت میگیرم."
مرد سیاه پوش بعد از گذاشتن یادداشت از اتاق دخترک بیرون رفت.
خونه توی سکوت غرق شده بود و هیچچیزی شنیده نمیشد. نگاهش رو به دخترک معصوم توی آغوشش انداخت که توی آرامش به خواب رفته بود.
پلهها رو دونهدونه پایین رفت و بعد از اینکه مطمئن شد کسی متوجه ورودش به خونه نشده، وارد حیاط شد.
چکمههای چرمش رو روی برفهای تازه باریدهی کف حیاط میگذاشت و سمت در خروجی میرفت.
با حس دیدن چیزی پشت درخت گوشهی حیاط برگشت. هرچقدر چشمهاش رو ریز کرد تا چیزی ببینه با شکست مواجه شد.
با فکر اینکه صرفاً توهمی بیش نبوده، خواست تا از حیاط بیرون بره که با قفل شدن دستهای تهیونگ دور گردنش و حس خفگی، دخترک رو روی زمین پرت کرد و برگشت تا گردنش رو از چنگ تهیونگ دربیاره.
دخترک کوچولو که با وحشت از خواب پریده بود، از ترس دیدن صحنهی روبهروش به گریه افتاده بود.
تهیونگ هنوز کوچیک بود ولی اونقدر قدرت داشت که مرد سیاهپوش برای خلاصی ازش تلاش کنه. به جون هم افتاده بودند. گاه تهیونگ مرد رو زیر خودش داشت و تو صورتش مشت میزد و گاهی هم تهیونگ بود که زیر مرد کتک میخورد و در این بین صدای گریهی جیسو بود که به هیچ عنوان قطع نمیشد.
"جیسو بدو... بدو زود باش!"
با داد تهیونگ گریهی جیسو بیشتر شد. از ترس پاهاش قفل کرده بودند و نمیتونست حرکت کنه. به محض اینکه مرد سیاهپوش دستش رو سمت جیبش برد، تهیونگ نقشهش رو خوند.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Monster Lover
Hayran Kurguبهش میگفتــند "وی"... هیولایــی که هــمهی اهالی زندان ازش میترسیـدند. هـیولایـی که دنبال انتــقام بود؛ انتقـامی چنـدین و چنـدساله که تنها فـقط یک نفر رو میطلبیـد، وکیـل جـوانی که شیــدای خطـر بود. نام: Monster Lover ژانر: روانشناسی، عاشقانه، ان...