part 5

45 18 2
                                    

پنج صب باز صدای مربی از سالن به گوش یونگی میرسید. لبخندی کوچیکی زد و چشماشو بست. وقتی در باز شد چشاشو سریع باز کرد تا عکس العمل هوسوک رو ببینه... ولی وقتی دید خدمتکار اول وارد اتاق شده و تشت پر از اب سر اون خالی شده با حرص چشماشو روی هم فشار داد...
خدمتکار:جناب جانگ من عذر میخاهم که سبب کثیف کاری شده ام.
هوسوک:تقصیر تو نبود.. اکنون برو و خودت را تمیز کن.
خدمتکار:اطاعت میشود.
هوسوک خنده ای ب کار بچگانه یونگی کرد و با همون لبخند وارد اتاق شد... چشمای یونگی باز بود و اخم هاش در هم.
با دیدن هوسوک سریع چشماشو بست، عملی نشدن نقشه اش دیوونش کرده بود. حداقل اونبار میتونست یه ساعت بیشتر بخابه.. اصن چطور باید از دست این مربی ازاد میشد؟با صدای گوش خراش قابلمه چشماشو روی هم فشار داد و با حرص از جاش بلند شد.
یونگی:تمومش کن. سرم رفت.
هوسوک:ولیعهد چقد راحت بیدار شدین😂
یونگی:رومخم نباش. برو بیرون اماده شم بیام.
هوسوک:با کمال میل. مشتافانه منتظرتونم.
هوسوک از اتاق بیرون رفت. خب اگه اون زودتر از خدمتکار وارد اتاق میشد اب سرش خالی میشد و تمرین امروز به تاخیر میافت.  اگ تاخیر بود باید ظهر دیر تموم میشدن.. خب انگار ولیعهد خوشش میاد زیر خورشید داغون تابستون تمرین کنه. خب اون ولیعهده چه افتخاری بهتر از اینکه هوسوک اونو به خاستش برسونه.
یونگی:اومدم.
هوسوک:خب بریم(پوزخند).
با رسیدنشون به میدان جنگ یونگی زمین و زمانو فحش میداد.
هوسوک:خب دیروز 6 دور دویدی امروز هم بریم 7 دور. بعد تمرین هم 7 دور دیگ..
یونگی:چ خبرههه؟
هوسوک:یه دور زیاد شده دیگ چیزی نیس که
یونگی:لعنتی اخر سرم باید 7 دور بدوئم ینی 14 دور روی هممممممم.
هوسوک:اووو سرورم بینش ک وایمیستین.
یونگی:ازت متنفرمم جانگ هوسوک.
هوسوک:نظر لطف شماست. لطفا شروع کنین.

یونگی با حرص شروع کرد به دوییدن... هنوز دچر سوم بود که اون داشت از حال میرفت بیشتر از نصفش مونده بود...
هوسوک:سرعتتو کم نکن تندتر. زود باش.
یونگی:تندترو نباید اینجا بگی. (اروم)
چشماشو روی هم فشار داد و سرعتشو بیشتر کرد....
.
.
بلاخرع 7 دورش تموم شده بود. نصف های کوچیک و عمیقی میکشید تا نفسش تنظیم شه... چقدر سخت بود. دوتا شمشیرو چرخوندن نباید این همه توان داشت. مگه نه؟
هوسوک:خب از امروز تا اخر تمرینات یه تمرین جدید داریم ک برای استحکام دست هاست. این وزنه های توپی شکل ک میبینی رو باید تو دستات بگیری و دستاتو باز کنی و نگهش داری.
یونگی:خب امروز یه کیلوعه اینک چیزی نیس!
هوسوک:چ خوب ک راضی هستی از این.خب شروع کن.
یونگی وزنه هارو تو دستش گرفتو بالا نگهش داشت. اولا هیچی حس نمیکرد ولی زمان ک میگذشت دمای بدنش بالاتر میرفت و درد دستاش زیاد تر میشد..
هوسوک:خب چطور پیش میره؟
یونگی:خوبه
هوسوک:تا 5 دقیقه نگهش دار.
یونگی یه فحشی ب خودش داد ک چرا نگفته دردش داره زیاد میشه. احتمالا پنج دقیقه دیگ دردش 10 برابر میشد.
سه دقیقه بعد*
یونگی؛:دیگ نمیتونم نگهش دارم.
هوسوک:دو دقیقه مونده
بلاخره دو دقیقه هم تموم شد. خیلی سختر از چیزی بود ک فکرشو میکرد... خب الان تمرین بعدی..
.
.
.
های گایز
پارت جدید💙
ووت و کامنت یادتون نره... مشتاق نظرات قشنگتونم.
تا پارت بعد بای💖

A sense of revengeWhere stories live. Discover now