پارت ششم

106 26 2
                                    


ییفان هنوز داشت بی هیچ صدایی به اون دروازه

رنگین کمونی و شخصی که ازش خارج شده،نگاه میکرد.

مردی که پشتش به ییفان بود،همقدوقواره خودش

بود،شاید ییفان کمی قدبلندتر یاشونه هاش پهنتر

بودن.

شلوارجینمشکی باتیشرتمشکیاستین کوتاهی

به تن داشت و موهای مشکی و لختش که کمی

هم بلندبودن رو باکشی پشت سرش بسته بود.

ییفان حس بدی که قبل از دیدن اون غریبه داشت

رو کاملا فراموش کرده بود،اصلا نسبت به حضور

اون مرد تو اتاق شخصی خودش وامگاش حس

بدی نداشت.حتی حس عصبانیتی که نسبت به

نزدیکی دیگرآلفاهابه امگاش یا حضورشون کنارش

داشت رو نسبت به اون مرد نداشت و میتونست

با اطمینان بگه که بهش کامل اعتماد داره.

اتصال عمیقش به مرد مقابلش رو به‌خوبی حس

میکرد.

مردهنوز داشت بادقت نگاهش روتواقامتگاه ییفان

میچرخوند.

ییفان صدای نفس هاش رومیشنید،متوجه بود که

حالا اروم ترشده و نفس کشیدنش به حالت عادی

برگشته و اون اضطراب بدو ورودش رو نداره.

خب حالاکه اضطرابش هم کمترشده بود،بایدمتوجه

حضور ییفان تو اتاق میشد.

ییفان:کی هستی؟

مرد به طرفش چرخید،در یک‌ لحظه چشمای‌

هردوشون گرد شدن.

خب فقط قدوهیکل اون مرد بهش شبیه نبود.

چهره مرد مقابلش...

ییفان داشت خودش رو تو ظاهر واستایل جدیدی

میدید.شاید اگر موهاش رو رنگ میکرد و اجازه

میدادبلندتر بشن،دقیقامثل مرد روبه روش میشد‌

ییفان:پرسیدم کی هستی....تو باید همزادم باشی.

مرد بهت زده سرش رو نامحسوس تکون داد،انگار

که خیالش راحت ترشده باشه،نفس آسوده ای

کشید و جلوتر اومد:من کریسم،میتونم بشینم؟

The3sovereigntyWhere stories live. Discover now