.29.

443 112 10
                                    

شنبه.. روزی که هوسوک منتظرش بود
امروز روزی هست که هوسوک بالاخره میفهمه یونگی دنبالش میاد یا اینکه رهاش میکنه

با فکر کردن به اتفاقی که قرار بود بیوفته از استرس شروع کرد به تکون دادن پاش و لمس‌کردن گردنش
به جونگکوک نگاه کرد که با کیف بزرگی که روی شونه هاش بود به سمتش
میومد

جونگکوک با احساس اینکه دو چشم بهش خیره شدن سرش رو بالا اورد و به دیدن هوسوک که از استرس رنگش سفید شده بود مواجه شد

با نگرانی به سمت پسر رفت
"حالت خوبه هیونگ؟"
جونگکوک پرسید
"استرس نداشته باش اون میاد"

هوسوک لبخندی به جونگکوک زد
"من خوبم گوک"

پسر اهی کشید و به سمت پسر دیگه رفت و اون رو بغل کرد
هوسوک دوباره لبخند زد و گونه پسر رو بوسید
"دلم برات تنگ‌میشه"

جونگکوک با حرف هوسوک یخ کرد ولی بعد به سادگی جواب داد
"منم دلم برات تنگ میشه هیونگ"

𝗧𝗲𝘅𝘁𝘀 𝗳𝗿𝗼𝗺 𝗲𝘅 | 𝘀𝗼𝗽𝗲Where stories live. Discover now