پارت 2

1.7K 248 53
                                    

اشک توی چشماش جمع شده بود، دستشو گذاشت رو رونهای مرد بالای سرش و سعی داشت از خودش جداش کنه، ولی فشار پشت سرش خیلی زیاد بود و برآمدگی عضو روی لبهاش که از توی شلوارش کاملا مشخص بود، اونو میترسوند
وقتی مرد شروع  به باز کردن زیپ شلوارش کرد دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و اشک هاش صورت زیباشو خیس کرد
کوک با گریه ی پسر دست نگه داشت و فک پسرو گرفت
و سرشو بالا آورد
_چیه هرزه کوچولو مگه کارت همین نیست، پس این گریه و تقلا ها برای چیه

ته با نفس نفس و صدای لرزون در حالیکه صورتش به کلی خیس بود گفت
×ن... نه م.. ممن بببرای استخدام.. میم اومده بودم، م.. من هرزه نی.. نیستم

بعد از گفتن این حرف اشکاش بیشتر شد و به هق هق افتاد، کوک موهاشو ول کرد که پسر خودشو عقب کشید و سرشو انداخت پایین، کوک با داد بلدی مایرا رو صدا زد

_مایراااااا
. ب.. بله آقای جئون
_این پسر چی میگه
. ا.. اوه ایشون آقای کیم تهیونگ هستن قرار بود برای آشناییِ اولیه و استخدامشون پیشتون بیان
_چیی؟ پس چرا من بی اطلاعم
. من دیرزو بهتون گفته بودم که برای امروز سرتون خلوت هست که یه قرار ملاقات برای استخدام حسابدار جدید براتون بذارم یا نه، و شما گفتید مشکلی نیست

دستشو روی موهاش گذاشت و به عقب هدایت کرد

_باشه میتونی بری

برگشت و به پسر نگاه کرد که گوشه ی مبل جمع شده بود و سرش پایین بود

_میخوای همونطوری اونجا بشینی؟ رزومتو بده ببینم

با دستای لرزون رزومشو به رییس داد و از مبل بلند شد
کوک روی صندلی ریاستش نشست و تهیونگ هم روی صندلی کنار میز ریاست

پروندشو باز کرد و مشغول مطالعه شد، کیم تهیونگ 22 ساله، رشته ی حسابداری و فارغ التحصیل از دانشگاه سئول، پدر و مادرشو تو نوجوونی از دست داده و از اون موقع به بعد با بردار کوچکترش جیمین زندگی میکنه
زیرچشمی به تهیونگ نگاه کرد که سرش پایین بود و فین فین میکرد، نمیتونست منکر زیباییِ پسر روبروش بشه، حاضر بود برای همیشه رابطه با اشخاص مختلف رو بذاره کنار و فقط یه مدتی این پسر رو به فاک بده، سخت و خشن جوری که جیغا و گریه هاشو زیرش بشنوه، اینطوری احساس قدرت میکرد و لذت بیشتری از رابطه میبرد، اینطور که معلومه این پسر حاظر نبود باهاش رابطه داشته باشه و از گریه هاش و مقاومتش معلوم بود به فکر این چیزا نیست و پاکه، و این بیشتر وسوسش می‌کرد تا خودش اولین نفری باشه که باکرگیشو میگیره، ولی باید قبلش مطمئن میشد که دوست دختر یا پسری داره یا نه

_اینجا چیزی از همسر یا دوست دختر یا پسر ننوشته، کسی رو داری؟

تهیونگ همونطور که با تعجب سرشو بالا می آورد  گفت

×مگه دونستن این چیزا هم برای استخدام شدن لازمه
_معلومه که لازمه، من باید از همه ی زندگیِ کارمندام خبر داشته باشم تا بدونم وقت و بی وقت از زیرکار درنمیرن به بهونه ی رلاشون
×ن.. نه من با کسی نیستم
_خوبه
×ب.. بله؟
_خوبه، اینطوری خیالم راحته بعدا به بهانه ی کسی از زیرکار نمیری
×آها
_خیلی خُب استخدامی

My bossWhere stories live. Discover now