با کلافگی موهام رو بهم ریختم. امروز کافه رو تعطیل کرده بودیم و این هیچ کاری نداشتن واقعا داشت کلافم میکرد. تو چندسال اخیر و با اوج گرفتن حال بدم، کار کردن تو کافه تنها چیزی بود که باعث میشد ذهنم اروم بگیره. یادم میاد وقتی چان هیونگ پیشنهادش رو بهم داد، بدون فکر قبول کردم چون فقط میخواستم مشغول باشم. و بتونم از خانوادم دور بشم.
من خانواده خوبی داشتم. مادرم پدرم رو دوست داشت و با اینکه پدرم زیاد اهل ابراز احساساتش نبود، اما همیشه با کارهاش عشقش رو بهمون نشون میداد. اما... متفاوت بودیم؟ فکر کنم فقط متفاوت بودیم. بعد از رابطه ناموفقی که داشتم حتی نمیتونستم راجبش باهاشون حرف بزنم. چون خب، کاماوت نکرده بودم؟
گاهی با خودم فکر میکردم شاید اگه بهشون بگم، عکسالعمل بدی نشون ندن. شاید با من کنار بیان. اما قسمتی از من به پنهان کردن خودم از اون ها عادت کرده بود. تنها کسایی که راجب گرایشم و رابطم میدونستن دوستهای نزدیکم بودن. بنگچان، چانگبین و هیونجین.
بنگچان تو تمامی مراحل اون رابطه پیشم بود. از شروعش تا وقتی که با یه روح ترکش خورده از رابطه بیرون اومدیم. اما هیونجین و چانگبین وقتی متوجه ماجرا شدن که ووک برای تبریک اینکه بلاخره کافه باز کردم پیشم اومد. اونموقع بنظر میاومد ووک خیلی بهتر شده باشه. بهرحال من تنها کسی نبودم که از اون رابطه اسیب دیده بود. اما بعد چندوقت، وقتی بدن بیهوش شدش رو که بوی الکل میداد با کمک چانگبین از کافه بیرون بردیم، فهمیدم تغییری نکرده.
گاهی بهش فکر میکنم، به اینکه چی میشد اگه هنوز باهم بودیم؟ تو هرسالی که کنارش گذرونده بودم من قسمتی از وجودم رو از دست داده بودم. احساساتم، اعتماد بنفسم. و تنها چیزی که برام مونده بود زخم و توانایی نوشتن بود.
بخاطر همین بود که وارد صفحه اینستاگرام شدم و بدون فکر فقط تو استوری کویزشن باکسی گذاشتم و از کسایی که اون استوری رو میدیدن خواستم که ازم سوال بپرسن. سوال بپرسن و جلوی فکر کردنم رو بگیرن. چون نمیخواستم به بودن با ووک فکر کنم. خیلی وقت بود ازش عبور کرده بودم و فکر کردن بهش فقط درد داشت. فقط پوچی داشت و من باید فرار میکردم. تنها کاری که توش خوبم.
با دیدن سوالهایی که پرسیده بودن خندم میگرفت. کسایی که اینستاگرام رو دنبال میکردن، جدا از کافه برای من افراد عزیزی بودن. شاید تو خود کافه زیاد این اتفاق نیفتاده بود، اما همیشه تو خود اینستاگرام حرفهایی میزدن که باعث میشد عمیقا فکر کنم.
بعد از جواب دادن به چندتا سوال راجب کافه، سراغ سوالهایی که از خودم پرسیده بودن رفتم. "تو رابطه ای؟" "کسی رو دوست داری؟" "گرایشت چیه؟" و سوال هایی مثل اینا. برام سوال بود که چرا گرایش من باید براشون مهم باشه. اما اهمیتی ندادم. همشون رو تو یه استوری جمع کردم و تکتک جوابشون رو دادم. برای سوال راجب گرایشم اهنگی که اسمش "همه گی هستن" رو ادد کردم و گذاشتم خودشون برای جوابم تصمیم بگیرن. اما یه سوال توجهم رو بیشتر جلب کرده بود. "از طرف مقابلت تو رابطه چی میخوای؟"
YOU ARE READING
❥ 𝑉𝑒𝑛𝑢𝑠
Romance«شاید ما آدم های درست، تو زمان اشتباه برای همدیگه بودیم. نمیدونم قراره تو چه مسیری قدم بذاریم. نمیدونم قراره چطوری پیش بریم. ولی تو همیشه برای من ادم درست میمونی. ادم درستی که هیچ وقت ازم خداحافظی نکرد. ولی فکر کنم الان وقتشه خداحافظی کنیم. بیا ب...