-یکی رو بیار خونه تا تریسام بریم
_چیی؟!!بکهیون با انگشت اشاره و شستش چشماشو از روی کلافگی ماساژ داد...
این دفعه شمرده شمرده گفت:
-یکی رو بیار خونه تا باهاش تریسام بریم...
_چی گفتی؟!!
-من که میدونم گوشات سالمه، پس چرا مجبورم میکنه یه حرف چندبار بزنم؟
_شوخی میکنی؟
-من کسیم که باهات شوخی داشته باشه؟چان سعی کرد خودش رو از بهت بکشه بیرون، با قیافه مچاله بک رو برنداز کرد و در آخر گفت:
_بعضی وقتا خیلی مسخره میشی بکهیون، مثل اینکه یادت رفته من کیم! پس بزار بهت یاد آوری کنم که من دوستت نیستم که باهام همچین شوخیهایی میکنی، یا میایی از فانتزیهات بهم میگی...لطفا مثل نوجوانهایی که هورمون هاشون پیش فعال هستن برخورد نکن تو یه فرد بالغی!
بک با حالت تمسخر پوزخندی زد....
-من مثل نوجوانها هستم یا تو که چند شب پیش توی خواب تحریک شده بودی! داشتی چه خوابی میدید، هوم؟چانیول دندونهاش رو روی هم فشار داد، دلش میخواست با دست گچ گرفته شدش بزنه دهن بک و همه دندونهاش رو خورد کنه! کی انقدر خفیف و کوچک شده بود که، زیر دستش بشینه جلوش و مسخرش کنه!
_یه بار شرط بندی بردی، ببین چه مسخره بازی راه انداختی!
بک سرش کج کرد و لبخند زد
-کار تو که بعد اولین بردت بدتر بود!
وقتی دید چانیول همچنان داره نگاهش میکنه ادامه داد...
-من شرط بردم، پس تو باید حرفمو گوش کنی!چان بدون توجه به حرف بک پشتش رو بهش کرد تا بخوابه...
بک همینطور که میخندید به چانیول زد تا سمتش برگرده ولی وقتی دید چان توجهای نمیکنه به زحمت خندش رو کنار گذاشت صداش رو صاف کرد.
خودشو جلو کشید و چونش رو روی بازوی برهنه چانیول گذاشت و سرش رو کج کرد تا چهرش رو بهتر ببینه.-هی من کاملا جدیم، یه لحظه چشماتو باز کن و منو ببین...
_میخوام بخوابم.
-چانیول فقط یه لحظه، گوش به حرفات بده
چان کلافه نفسش رو بیرون فوت کرد برگشت و چشماش رو باز کرد، بک چونش رو از روی بازوش برداشت و صاف سرجاش نشست.
-ببین، من از کیه دوست دارم امتحانش کنم ولی متاسفانه کسی پیشم نیست که باهاش انجامش بدم!
چان یکی از ابروهاش رو بالا داد
_به من مربوط نیست-مگه به من مربوط بود که میخواستی یکی برات ساک بزنه؟
ابروهاش بهم نزدیک شد، اون فقط میخواست با این کار بکهیون خورد کنه!
لبخند بک داشت اذیتش میکرد
_حالا میفهمم چرا برادرت تن به انجام فانتزیت نمیداد! چون اصلا قابل اجرا نیست، برو یکی رو پیدا کن که مثل خودت به این کار علاقه داشته باشهبک چشماشو تو کاسه چرخوند و گفت:
-فکر کردی به ذهن خودم نرسید که باید دنبال یکی برگردم؟ لابد کسی رو پیدا نکردم که به تو دارم میگم؛ کیونگ لعنتی هم هر وقت دربارش حرف زدم گرایشش رو کوبیده صورتم و یه نه محکم هم بعد گرایشش کوبید صورتم!
YOU ARE READING
Reflection
Action[فصل دوم] تکتک حرکاتت روحم رو به بازی میگیره و من بدون هیچ اعتراضی بهت اجازه میدم تا روحم رو تسخیر کنی... دلم میخواد وقتی لبات رو با ولع روی گردنم حرکت میدی داخل زمان زندانی بشیم، و تا آخر عمرمون مشغول عشق بازی بشیم.... گیاه برای اینکه راهش رو به ب...