قبل شروع آهنگ پلی کن✧ ⊹
📝📝📝
چانیول سرشو تکون داد
_موقعیت کره جنوبی توی دنیا متزلزل شد! چندین توریست جون خودشون از دست دادن! معبدی که جز جاذبههای گردشگری مهم کشور به حساب میومد منفجر شد و به جا خاکستر مواد مخدر توی هوای پخش شد بعد تو انتظار داری این خرابکاری به این زودی تموم بشه؟!بک تو جاش تکون خورد و صاف نشست
-نه همچین انتظاری ندارم، اخبار دنبال میکنم ولی انتظار داشتم حداقل ماجراش برای تو تموم شده باشه...
چانیول پوزخند زد و یه تیکه ماهی تو دهنش گذاشت
_بخوام خیلی ساده برات توضیح بدم باید بگم من وسط این اتفاق شوم هستم و این ماجرا برای من از همه دیرتر تموم میشه! ولی این اولین بارم نیست که توسط رقیبهام اینطور توی دردسر میوفتم...
بک آب دهنش قورت داد-الان میخوای چیکار کنی؟ این ماجرا چه ربطی به شهردار!
_من این کار به کمک شهردار کردم و الانم هم باید برم بهش بابت این خرابکاری جواب پس بدم و یه فکری برای جمع کردنش کنیم...
بک قلوپی از شرابش خورد
-اگر مشکلی پیش اومد میتونی بهم بگی تا کمکت کنم هرکاری از دستم بربیاد برای کمکت میکنم
چانیول سرش تکون داد و لقمش رو قورت داد
_یه زیر دست چی کاری میتونه برام بکنه؟ خودم باید این دفعه همه کارهارو پیش ببرمبک در جواب چانیول فقط توی دهنش پوزخند زد. به هرحال حرفی که گفته بود از صمیم قلب نبود!
هر وقت روبهرو چانیول میشست احساس میکرد روی صحنه تئاتر ایستاده، با این تفاوت از بازیگرهای دیگه که دیالوگهاش بدون اینکه از قبل تعیین بشه و یا حفظ کنه مثل بازیگر خوب و ماهر فیالبداهه میگفت!چانیول کرفسش رو به چنگال زد و بعد از خوردنش بشقاب به عقب هل داد
_باید اعتراف کنم از زمانی که اومدی تا الان آشپزیت واقعا پیشرفت کرده!
بک غذاش با لبخند قورت داد
-هرکاری مدام و کرر انجام بدی توش مهارت پیدا میکنی، به زودی توی تیراندازی هم مثل آشپزی ماهر میشم...
چانیول به حرف بک سرش تکون داد، کتش برداشت و پوشید
_من میرم فعلا خداحافظبک گیلاسش پایین آورد
-خداحافظ...اگر اون پیرزن درعوض ماستمالی کردن خرابکاری معبد ازت وان خواست ردش کن!
چانیول خندید و سمتش چرخید
_قبلا پیشنهاد داده بود ولی ردش کردم!
بک حرفی که زد بود از روی شوخی بود ولی با جوابی که گرفت چشماش درشت و صاف نشست و سمت چانیول برگشت-اون پیرزن واقعا بهت پیشنهاد داد؟!
ولی با صدای بسته شدن در جوابی برای سوالش نگرفت. شونه ای بالا انداخت و ماهیش به سس زد
-پیرزن منفور
بعد از خوردن شام از پشت میز بلند شد و شروع کرد میز جمع کردن....
.از ماشینش پیاده شد، سرش بالا برد و به برجی که توی نور برق میزد نگاه کرد. وارد برج شد سمت آسانسور رفت گوشیش از جیب کتش بیرون آورد و بار آخر به آدرسی که بهش ارسال شده بود نگاه کرد، سوار آسانسور شد و دکمه طبقه آخر زد.
چشماش ماساژ داد و حرفایی که برای گفتن اماده کرده بود رو یه دور توی ذهنش دوره کرد و بعد لعنتی به لابستر فرستاد!
VOUS LISEZ
Reflection
Action[فصل دوم] تکتک حرکاتت روحم رو به بازی میگیره و من بدون هیچ اعتراضی بهت اجازه میدم تا روحم رو تسخیر کنی... دلم میخواد وقتی لبات رو با ولع روی گردنم حرکت میدی داخل زمان زندانی بشیم، و تا آخر عمرمون مشغول عشق بازی بشیم.... گیاه برای اینکه راهش رو به ب...