بعد گذاشتن ظرفها داخل کابینت، آشپزخونه رو تمیز کرد و به سمت حمام رفت تا خودش رو شیو کنه...
قرار بود فانتزیش رو انجام بده، به خاطر همین کمی استرس داشت!
همینطور که با حوله موهاش رو خشک میکرد از حمام خارج شد، چانیول رو چند بار بلند صدا کرد ولی با نگرفتن جواب، اخم کرد!-نکنه وقتی من حمام بودم از خونه بیرون رفت؟
یه لحظه خون تو رگاش به جوش اومد
-حقت بود که بهت میگفتم برام ساک بزنی!
پا تند کرد و از اتاق خارج شد. چند تقه به در اتاق کار چانیول زد ولی جواب نگرفت!
به اتاقی که قبلا برای خودش بود رفت ولی اونجام نبود...
چند نفس عمیق کشید، از پلهها پایین رفت و به سمت آشپزخونه رفت ولی با پیدا نکردن چانیول سمت پاسیو رفت ولی اونجام نبود!به ساعت رو دیوار نگاه کرد، یک ربع دیگه میرسید و چانیول معلوم نبود مثل ترسوها کجا قایم شده بود!
سمت تیوی روم رفت با دیدن چانیول که روی مبل سه نفره دراز کشیده و با گوشیش بازی میکنه نفس آسودهای کشید...._تازه از حمام اومدی ممکنه سرمابخوری لباس بپوش
بک حوله دور کمرشو سفت کرد
-نه خوبه، پاشو برو حمام تا یه ربع دیگه میرسه
چانیول بدون حرفی گوشیش رو کنار گذاشت و به سمت پلهها رفت...
کمی بعد از رفتن چانیول، بکهیون هم به اتاق خواب رفت، داخل راهرو کوتاهی که گوشه اتاق بود شد،
بعد از خشک کردن موهاش با سشوار یکی از شیشه عطرهای چانیول برداشت و به بینیش نزدیک کرد، با خوردن بوش به بینیش صورتش رو جمع کرد!شیشه بعدی که صورتی رنگ بود رو برداشت، از بویی که داشت خوشش اومد ولی اون عطر مخصوص خانمها بود!
-تاحالا همچین بویی رو روش حس نکردم، پس چرا همچین عطری داره؟ نکنه برای خانمی که جا گذاشته!
شیشه عطر نزدیک گردنش برد و مقداری از اون عطر به خودش زد
-اممم...رایحه خوبی داره، اشکالی نداره ازش استفاده کنم؟_اشکال داره!
با تعجب سمت صدا برگشت و به چانیول گفت:
-چیزی گفتی؟
_کی گفت به اون شیشه عطر دست بزنی؟
-داشتم نوبتی هرکدوم از شیشه عطرهارو بو میکردم که به این شیشه عطر رسیدم
_دیگه نه بهش دست بزن نه ازش استفاده کن!
-چرا؟
_چون من میگم
-این عطر رایحش ملایم داره و مخصوص خانماس، تاحالا روت احساس نکردم ، این عطر برای کیه؟چانیول جلو اومد و روبهروی اینه قرار گرفت، سشوار برداشت و روشن کرد، با صدایی که به خاطر صدا سشوار کم رنگ شده بود جواب داد
_خواهرم...این عطری بود که همیشه ازش استفاده میکرد
بکهیون بعد از شنیدن جوابش ابرویی بالا انداخت و سرشو تکون داد
چان زیر چشمی به بک نگاه کرد که همچنان حوله دور کمرش بود
_قصد پوشیدن لباس نداری؟
-چی؟
_نمیخوای لباس بپوشی؟بک شونهای بالا انداخت و گفت:
-چند دقیقه دیگه قرار سکس داشته باشیم، چه دلیلی داره لباس بپوشم؟
چانیول سری از منطق بکهیون تکون داد، سشوار خاموش کرد و سمت کشوها رفت، خم شد و پایینترین کشو باز کرد تا لباس زیر برداره

VOUS LISEZ
Reflection
Action[فصل دوم] تکتک حرکاتت روحم رو به بازی میگیره و من بدون هیچ اعتراضی بهت اجازه میدم تا روحم رو تسخیر کنی... دلم میخواد وقتی لبات رو با ولع روی گردنم حرکت میدی داخل زمان زندانی بشیم، و تا آخر عمرمون مشغول عشق بازی بشیم.... گیاه برای اینکه راهش رو به ب...