𝙋𝙖𝙧𝙩 8

110 36 23
                                    

سولگی انگار که حرف تائو به گوشش نخورده باشه حرفش تکرار کرد
-میخوام بهش زنگ بزنم!
تائو سعی کرد گوشی از دست سولگی بگیره ولی سولگی گوشی محکم‌تر توی دستش نگه داشت! تائو نفس عمیقی کشید
_سولگی بچه نشو میدونی اگر پارک رئیس شناسایی کنه چی میشه؟ تو که نمیخوای اتفاقی برای لابسترت بیوفته پس این کار خطرناک نکن باشه؟

سولگی لب پایینش بین دندونش فشار داد
-ولی من دلم براش تنگ شده!
تائو سرشو تکون داد
_میدونم، ولی نمیشه اصلا هروقت رئیس باهام تماس گرفت گوشی میدم تا خودت باهاش صحبت کنی، خوبه؟
-چرا با من تماس نمیگیره؟
_چون بیشتر کارهایی که سفارش میکنه به من مربوط میشه...
سولگی اخمی کرد
-اگر به حرفت عمل نکنی و بزنی زیرش مو تو سرت نمیزنم تائو شنیدی؟
تائو سرش به چپ و راست تکون داد
_کاملا جدیم، حتما به رئیس میگم که دلت براش تنگ شده حالا گوشیت بده بهم تا مطمئن بشم کار اشتباهی ازت سر نمیزنه!
سولگی گوشیش رها کرد
-من یه روز از عمرم هم باقی مونده باشه تورو می‌کشم تائو
با خشم چشم غره‌ای غلیظ و از اتاق خارج شد تا تائو بیشتر از این متوجه ضعفش نشه!
.
.

همینطور که رامنش هم میزد و هم زمان فوتش هم میکرد تا زودتر خنک بشه.
درسته فضا رستوران خیلی لوکس نبود و کمی دیوارهاش با رطوبت آلوده شده بود ولی بو رامن انقدری خوب بود که گشنگیش رو افزایش بده و دلش از گشنگی بیشتر به صدا در بیاد!

رشته‌های داغ بین دو چوب تو دستش گرفت و بلند کرد، و برای بار آخر فوت کرد و بعد داخل دهنش برد از داغی و طعم خوب غذاش هومی گفت و چشماش بست. رشته‌هارو با صدا تو دهنش کشید و شروع کرد به جویدن.
واقعا خوشمزه بود شاید دفعه‌های بعد هم به اینجا میومد و این مغازه خوب به سوهو و کای هم معرفی می‌کرد.

کیونگسو همینطور که غذا داخل دهنش رو می‌جوید دوباره غذاش رو هم زد و با چاپستیک چند رشته دیگه بالا آورد و تو دهنش گذاشت، رشته‌هارو تو دهنش کشید تخم‌مرغ آب‌پزش رو از کنار کاسه برداشت و بهش گازی زد.
صاحب و آشپز رستوران پیرزن خمیده‌ای بود که موهای سفیدش روی سرش گوجه‌ بسته بود و چین و چروک روی صورتش باعث میشد چهرش خیلی مهربون دیده نشه.
پیرزن پلاستیک سیاه رنگ که داخلش بسته‌های اسکناس بود رو روی میز گذاشت. کیونگ با دهن پر که دور و برش کمی هم کثیف بود سرشو بالا آورد و به پیرزن نگاه کرد.

-پولیه که ازم خواستی
کیونگ سرشو تکون داد لغمه تو دهنش قورت داد و دوباره دهش پر کرد، پلاستیک سیاه برداشت، زیپ کیفش باز کرد و داخلش گذاشت، دوباره زیپ کیف بست و مشغول خوردن غذاش شد...

کاسه رو سرکشید و روی میز گذاشت. با شکم پر به صندلی چوبی تکیه داد با لبخند کیف پولش برداشت چند اسکناس روی میز گذاشت و از جاش بلند شد
_ممنون آجوما بازم برای خوردن رامن‌های خوشمزت میام
پیرزن بی اعصاب که درحال خورد کردن پیازچه بود بی‌حوصله سرش بالا آورد و بهش نگاه کرد
-پس دفعه بعد که میای با خودت مشتری جدید هم بیار
_حتما

ReflectionDove le storie prendono vita. Scoprilo ora