سولگی انگار که حرف تائو به گوشش نخورده باشه حرفش تکرار کرد
-میخوام بهش زنگ بزنم!
تائو سعی کرد گوشی از دست سولگی بگیره ولی سولگی گوشی محکمتر توی دستش نگه داشت! تائو نفس عمیقی کشید
_سولگی بچه نشو میدونی اگر پارک رئیس شناسایی کنه چی میشه؟ تو که نمیخوای اتفاقی برای لابسترت بیوفته پس این کار خطرناک نکن باشه؟سولگی لب پایینش بین دندونش فشار داد
-ولی من دلم براش تنگ شده!
تائو سرشو تکون داد
_میدونم، ولی نمیشه اصلا هروقت رئیس باهام تماس گرفت گوشی میدم تا خودت باهاش صحبت کنی، خوبه؟
-چرا با من تماس نمیگیره؟
_چون بیشتر کارهایی که سفارش میکنه به من مربوط میشه...
سولگی اخمی کرد
-اگر به حرفت عمل نکنی و بزنی زیرش مو تو سرت نمیزنم تائو شنیدی؟
تائو سرش به چپ و راست تکون داد
_کاملا جدیم، حتما به رئیس میگم که دلت براش تنگ شده حالا گوشیت بده بهم تا مطمئن بشم کار اشتباهی ازت سر نمیزنه!
سولگی گوشیش رها کرد
-من یه روز از عمرم هم باقی مونده باشه تورو میکشم تائو
با خشم چشم غرهای غلیظ و از اتاق خارج شد تا تائو بیشتر از این متوجه ضعفش نشه!
.
.همینطور که رامنش هم میزد و هم زمان فوتش هم میکرد تا زودتر خنک بشه.
درسته فضا رستوران خیلی لوکس نبود و کمی دیوارهاش با رطوبت آلوده شده بود ولی بو رامن انقدری خوب بود که گشنگیش رو افزایش بده و دلش از گشنگی بیشتر به صدا در بیاد!رشتههای داغ بین دو چوب تو دستش گرفت و بلند کرد، و برای بار آخر فوت کرد و بعد داخل دهنش برد از داغی و طعم خوب غذاش هومی گفت و چشماش بست. رشتههارو با صدا تو دهنش کشید و شروع کرد به جویدن.
واقعا خوشمزه بود شاید دفعههای بعد هم به اینجا میومد و این مغازه خوب به سوهو و کای هم معرفی میکرد.کیونگسو همینطور که غذا داخل دهنش رو میجوید دوباره غذاش رو هم زد و با چاپستیک چند رشته دیگه بالا آورد و تو دهنش گذاشت، رشتههارو تو دهنش کشید تخممرغ آبپزش رو از کنار کاسه برداشت و بهش گازی زد.
صاحب و آشپز رستوران پیرزن خمیدهای بود که موهای سفیدش روی سرش گوجه بسته بود و چین و چروک روی صورتش باعث میشد چهرش خیلی مهربون دیده نشه.
پیرزن پلاستیک سیاه رنگ که داخلش بستههای اسکناس بود رو روی میز گذاشت. کیونگ با دهن پر که دور و برش کمی هم کثیف بود سرشو بالا آورد و به پیرزن نگاه کرد.-پولیه که ازم خواستی
کیونگ سرشو تکون داد لغمه تو دهنش قورت داد و دوباره دهش پر کرد، پلاستیک سیاه برداشت، زیپ کیفش باز کرد و داخلش گذاشت، دوباره زیپ کیف بست و مشغول خوردن غذاش شد...کاسه رو سرکشید و روی میز گذاشت. با شکم پر به صندلی چوبی تکیه داد با لبخند کیف پولش برداشت چند اسکناس روی میز گذاشت و از جاش بلند شد
_ممنون آجوما بازم برای خوردن رامنهای خوشمزت میام
پیرزن بی اعصاب که درحال خورد کردن پیازچه بود بیحوصله سرش بالا آورد و بهش نگاه کرد
-پس دفعه بعد که میای با خودت مشتری جدید هم بیار
_حتما
STAI LEGGENDO
Reflection
Azione[فصل دوم] تکتک حرکاتت روحم رو به بازی میگیره و من بدون هیچ اعتراضی بهت اجازه میدم تا روحم رو تسخیر کنی... دلم میخواد وقتی لبات رو با ولع روی گردنم حرکت میدی داخل زمان زندانی بشیم، و تا آخر عمرمون مشغول عشق بازی بشیم.... گیاه برای اینکه راهش رو به ب...