قبل شروع آهنگت پلی کن
𓆝 𓆟 𓆝 𓆟
زمستون دیگه جون و رمق سابق نداشت و از سرما ترسناک به هوا ملایم که لا به لا بادش کمی سوز به داشت رسیده بود!
ساعت از نیمه شب گذشته بود و شهر به خواب رفته بود...
ولی این دلیل بر این نمیشد که فراری قرمز رنگ که زیر چراغ های بد رنگ خیابون برق میزد با سرعت و بی محابا مسافتش رو طی نکنه...
صدای اگزوزش سکوت خیابون میشکافه و به جلو میره...
باد بین موهاشون میپیچید و پریشونشون کرد؛
با صدای بلند آهنگی که پخش میشد میخوندن و روبه آسمون فریاد میزدن. انگار که دیگه فردایی نیست، دیوانه وار از لحظشون لذت میبرد...
دستاشون از پنجره ماشین بیرون بود و آزادی رو لمس میکردن.
مست بودن ولی اونقدری که کنترل و اختیارشون از دست بدن.
بعد از بیرون اومدن از کلاب دلشون نیومد ماشین به صاحبش پس بدن، به خاطر همین تصمیم گرفتن بین کوچه پس کوچه خلوت پایین شهر با اون عروسک قرمز دور بزنن و خوش بگذرونن!
کمی دور تر ماشینی خیابون باریک سد کرده بود،
سوهو وقتی دید اون ماشین قصد تکون خوردن نداره اخم ریزی کرد و سرعت ماشین کم کرد تا مانع تصادفشون بشه.
چرا اون ماشین از جاش تکون نمیخورد؟
خیلی طول نکشید تا چهار مرد قوی هیکل از ماشین پیاده بشن!
با سکوت سوهو لوهان دست از آواز خوندن برداشت و به جایی که اون نگاه میکرد نگاه کرد و توی جاش صاف نشست و اخم کرد.
چرا اسلحه هاشون به سمتشون بالا آورده بودن؟!
ابرو بالا داد و به سوهو نگاه کرد.سوهو تک خندی زد
_اتاق فراره؟ نکنه سهون به خاطر پس ندادن ماشین میخواد مارو با ترسوندن تنبیه کنه؟
میزان الکلی که تو خون لوهان جریان داشت از سوهو کمتر بود، پس شاید میتونست بهتر موقعیت و مکان آنالیز کنه!
_میگم اسلحههایی که دستشون همون مسلسل برتا نیست که کریس تعریف میکرد از یکی از مقامات ارتش خریده؟ هوم!
پیچی به دل لوهان افتاد، احساس میکرد ممکنه هرچی نوشیده همونجا بالا بیاره! اینجا هیچی عادی نبود!
نفس سنگینش بیرون فرستادن و محکم به شونه سوهو زد و فریاد کشید تا شاید دوستش به خودش بیاد و درکی از واقعیت داشته باشه!
-دنده عقب بگیر، سری، بدوو...
ترس مثل ویروس از بدن لوهان به سوهو منتقل شد. از آینه به پشت نگاه کرد و سعی کرد ماشین به عقب ببره و از اونجا خارج بشن.
لوهان چرخید و به جلوشون نگاه کرد و با اتفاقی که افتاده چشماش درشت شد
-سرتو بدزد!
لوهان به موهای سوهو چنگ زد و به پایین کشید. سوهو برای لحظهای کنترل خودشو از دست داد و ماشین از طرف لوهان به دیوار کوبید...
صدای بلند و گوش خراش شلیک کل فضا ماشین پر کرده بود!
شیشه ماشین کمکم داشت ترک برمیداشت و مقاومتشو در برابر شلیکها از دست میداد.
لوهان دستشو روی گوشش فشار میداد، اشک صورتشو خیس کرده بود و قلبش توی گلوش میزد.
عرق روی پیشونی و گردن سوهو نشسته بود، با شوکی که بهشون وارد شده بود مستیشون پریده بود. سعی کرد خونسردی خودشو حفظ کن تا جون سالم به در ببره. دستشو سمت داشبورد دراز کرد ولی هیچ اسلحهای نبود که بتونه از خودشون دفاع کنه!
ترکهای ریز روی شیشه نشست و بعد چند شلیک دیگه خورد شد و روی سرشو ریخت!
لوهان دادی زد و بیشتر توی خودش مچاله شد. سوهو دستشو روی سرش گرفت، اروم سرشو بالا آورد و از طرف خودش اطراف آناليز کرد. کمی اونطرفتر یه کوچه باریکی بود که به یه جایی که نمیدونست کجا وصل میشد...
محکم به شونه های لوهان زد، ولی لوهان از ترس زیاد قصد باز کردن چشماش نداشت. انگار این تنها راه نجاتش بود...
از بازوش گرفت و محکم تکونش داد، به خاطر صدای زیاد مجبور بود با فریاد حرفشو بزنه
_لوهان باید بریم اونجا...
لوهان سرشو تکون داد
-نمیتونیم تا به اونجا برسیم جا سالم روی بدنمون نمیمونه، ندیدی چی دستشون بود؟!
سوهو تا خواست جوابش رو بده صدای شلیک قطع شد. خون تو شقیقشون ضربان پیدا کرد. قلبشون تو سرشون میتپید جوری که احساس میکردن بقیه هم صداشون میشنون!
لوهان دست لرزونش بالا آورد و روی لبش گذاشت تا به سوهو اشاره کنه ساکت بمونه!
سوهو سرشو برای تائید تکون داد و برزاق دهنشو با ترس پایین داد و محیطی که توش گیر کرده بودن نگاه کرد. جا سالم رو ماشین نمونده بود!
یکی از افراد که اسلحه دستش بود با دست خالیش به یکی از افرادش اشاره کرد
+برو داخل ماشین چک کن!
لوهان دستشو جلو دهنش گذاشت، باید الان چیکار میکردن؟ اون همیشه تو بدترین موقعیتها نقشهای برای نجات داشت! ولی الان از شوک مغزش تصمیم گرفته بود صبر کنه تا همه چیز خودش درست بشه...
سوهو چندتا نفس عمیق کشید تا خونسردیش حفظ بشه، نباید ترس لوهان به جون اونم میوفتاد.
آروم سرشو بالا آورد و به شخصی که به ماشین نزدیک میشد نگاه کرد. لوهان بازو سوهو کشید و با لبخونی بهش تذکر داد که کار خطرناکی نکنه.
سوهو با دست حرفش رو تائید کرد، به هرحال خودشم همچین قصدی رو نداشت، اونا مسلح نبودن....
سوهو پاشو روی گاز گذاشت و یه دستش فرمون چسبید و دست دیگش سوئیچ ماشین رو...
جونش رو روی این سه تا شرط بسته بود! چشماش بست تا چیزی که تو سرشو بتونه انجام بده...
لوهان انگار که فهمیدا بود چی تو سر سوهو میگذره یندفعه دووم نیاورد و با صدا پچپچ مانندی غرید
-چی کار میکنی؟ دیوونه؟
سوهو دست لوهان پس زد و باهمون تن صدا کن
_مجبوریم...
شخصی که با قدم های شمرده سمتشون میومد با شنیدن صدا پچپچ اسلحشو سمت ماشین بالا آورد و جلوتر اومد...
لوهان وقتی دید سوهو کوتاه نمیاد به موهاش چنگ زد و باز هم چشماش رو به همه چیز بست.
سوهو نفسشو توی سینش حبس کرد و توی ذهنش شمرد " یک، دو ، سه " با شماره سه ماشین روشن کرد و پاشو محکم روی گاز فشار داد و لاستیک ماشین با جیغ از جاش کنده شده و در سیاه لاستیک روی اسفالت هک شد!
برای لحظهای لوهان به جلو پرت شد و برای حفظ تعادلش دستشو روی داشبورد گذاشت و باعث شد شیشه های خورد شده کف دستشو بشکافن!
افراد حاضر توی اون کوچه برای بار دوم از جلو دوباره ماشین به هدف گرفتن و شروع کردن به شلیک کردن...
سوهو مردی که سمتشون میومد زیر گرفت و ازش عبور! و به خاطر باریک بودن خیابون، خیلی طول نکشید که ماشین ایندفعه از طرف سوهو با دیوار تصادف کنه!
سوهو درشو باز کرد و با پاش درش به عقب هل داد، و بدون ثانیهای معطل کردن، داخل کوچهای که تنها راه فرارشون بود شیرجه زد!
تونستن...
با تمام توان شروع کرد به دویدن وقتی به پشتش نگاه کردی کسی پشتش نبود! با تعجب ایستاد
_لوهان!
سوهو با تعجب به عقب رفت و لوهان که توی ماشین مچاله شده نگاه کرد و فریاد کشید
_چرا وایستادی؟
لوهان سرشو بالا آورد و به چپ و راست تکون داد. ایندفعه سوهو با حرص فریاد کشید
_میخوای هر دومون به کشتن بدی؟
کسایی که بهشون حمله کرده بودن، همینطور که لحظهای دست از شلیک نمیکشیدن قدم به قدم به ماشین نزدیک میشدن.
لوهان از زیر صندلی خودش بیرون کشید، چهار دست و پا سمت صندلی راننده رفت، شیشهها داخل زانوش فرو میرفتن و باعث میشد قیافش از درد مچاله بشه...
-در ماشین سپرته نترس...
چشماش بست یه دفعه خودشو توی کوچه پرت کرد!
سوهو از بازو لوهان گرفت و به بالا کشیدش
_بدو... باید بریم...
لوهان صورتشو از درد جمع کرد. صورتش به خاطر برخورد با آسفالت سابیده شده و قرمز بود؛
به زور روی زانو هاش ایستاد....
دو نفر از اراذل روی ماشین پریدن، زانو زدن و دوباره بهشون حمله کردن!
سوهو از یقه لوهان کشید و خودشون پشت سطل زبالهای بزرگ و فلزی که شهرداری شهر برای تمیز بودن محیط اونجا گذاشته بود پرت کرد!
موقعیتی که توش گیر کرده بودن وحشتناک ترسناک بود...
اینجا چه خبر بود؟
هرچقدر بیشتر تلاش میکردن فرار کردن سخت تر میشد!
YOU ARE READING
Reflection
Action[فصل دوم] تکتک حرکاتت روحم رو به بازی میگیره و من بدون هیچ اعتراضی بهت اجازه میدم تا روحم رو تسخیر کنی... دلم میخواد وقتی لبات رو با ولع روی گردنم حرکت میدی داخل زمان زندانی بشیم، و تا آخر عمرمون مشغول عشق بازی بشیم.... گیاه برای اینکه راهش رو به ب...