𝙋𝙖𝙧𝙩 7

104 36 12
                                    

قبل اینکه شروع کنی به خواندن آهنگت رو پلی کن𓆝 𓆟 𓆝 𓆟

***

خوشحال فلش بالا انداخت، بعد تو هوا قاپید و توی جیبش گذاشت. هر چی توی کامپیوتر بود پاک کرد و به اون پسر نوجوان که کل شب رو همراهش بود اجازه داد تا گیم بزنه.
از سالن بزرگ و پر سر و صدا خارج شد، گشنش بود ولی باید مستقیم به باند می‌رفت، به اندازه کافی دیر کرده بود و نمیدونست چه دروغی باید برای سهون بتراشه....

سمت ایستگاه اتوبوس رفت و روی اون صندلی پلاستیک سرد نشست و چشم به انتظار اتوبوس دوخت.
گوشیش از جیبش بیرون آورد و صفحه چت خودش و بکهیون چک کرد؛ با ندیدن تیک دوم روی پیامش گوشیش خاموش کرد و به جا قبلیش فرستادش.
با ایستادن اتوبوس‌ جلو پاش از جاش بلند شد و سوارش شد. خسته و گرسنه روی نزدیک‌ترین صندلی خالی نشست و سرشو به پنجره تکیه داد و به این فکر میکرد که اگر درس میخواند الان کجا وایستاده بود؟

شانس باهاش یار بود که یه مرد ثروتمند به فرزندی قبولش کرده بود و گرنه با بی‌علاقگی که به درس داشت الان باید نظافتچی یه رستوران یا شرکت میشد با بدترین حقوق ممکن...
البته این روزا خیلی به فکر این بود که بعد بیرون اومدن از باند پارک ادامه تحصیل بده و دیگه خودش قاطی کارهای بکهیون نکنه.

بینیش بالا کشید و سعی کرد به غذا فکر نکنه، پلکاش رو هم افتاد و آروم آروم چشماش گرم شد، و دیگه هیچی نفهمید، کل دیشب با زور کافئین بیدار بود....
-هی آقا اینجا آخرین ایستگاه...بلند شو
کیونگسو به زور چشمای خسته و مست از خوابش رو باز کرد و به راننده مسن نگاه کرد. هنوز کمی نیاز داشت تا به خودش بیاد، گیج چند تا پلک زد
-مستی؟

صداشو صاف کرد تا به راننده جواب بده
_نه آجوشی فقط یکم خوابم میاد
از جاش بلند شد کرایشو داد و از اتوبوس پیاده شد با خوردن باد سرد به صورتش اخم کرد
_بعدا منت میزاره سرم که من بهترین هیونگ دنیام
با اخم به مسیرش نگاه کرد. تو حاشیه شهر بود و خیلی باید راه میرفت تا به باند برسه
_دلم میخواد بدونم پارک چانیول شهردار و یا شاید کدوم مسئول بالا رتبه کشور خریده که تونسته یه کارخونه مطرود بازسازی کنه و اونجا برای خودش هرکاری دوست داره انجام بده بدون اینکه پلیسی از شعاع بیست کیلومتری اونجا رد بشه!

دوباره بینیش بالا کشید
_این پارک چانیول رفتارش خیلی ناخوانا و عجیبه! اخه به عقل کدوم موجود زنده‌ای میرسه که بره مواد مخدری که قاچاقی وارد کره کرد رو ببره تو یه معبد که همیشه لبریز از توریست جاساز کنه!
به جاده روبه‌روش که تنها عابرش خودش بود نگاه کرد

_اون بکهیون کلش از مغز خالیه، آخه کدوم آدم عاقلی میره پیش کسی که داره دنبالش میگرده! کافیه فقط یه تپق بندازه تا پارک مچش رو بگیره...
صدای بکهیون تو گوشش اکو شد
" آدم وقتی دنبال یه چیزی میگرده و اطرافش نگاه نمیکنه چون فکر میکنه اون چیزی که گم کرده ازش دوره"
سرشو تکون داد
_ساکت شو بک نمیخوام صداتو بشنوم
دوباره به جاده نگاه کرد و پاشو زمین کوبید
_این جاده کوفتی تموم نداره و منم دارم دیوونه میشم

ReflectionOnde histórias criam vida. Descubra agora