سرآغاز همه چیز

38 8 6
                                    

فصل یک
پارت صفر

توی اتاق بزرگ تقریبا هیچ چیز جز یک گلدون درخت افرا ، یک کاناپه چرم مشکی رنگ و یک میز کار بزرگ وجود نداشت.
صرف نظر از وسایل کم توی اتاق اگر لوستر و کاغذدیواری های سرمه ای رنگ نبودند، بی شک اتاق کم شباهت به یک اتاق نیمه ساخته نبود.

همچنین کرکره های کشیده شده اشعه های نور خورشید رو مثل سوزن وسط اتاق پخش می کردند ، دود سیگار پخش شده توی هوا نفس رو توی گلو گیر مینداخت و باعث نفس تنگی میشد ، میون همه این ها مردی با کت و شلوار مشکی میون یک کوه بزرگ از زونکن ها و قرارداد های امضا نشده، دست به سینه روی صندلی لمیده بود و آروم نفس میکشید ، انگار که به یک خواب عمیق فرو رفته! اون تقریبا سی و دوساله بنظر میرسید با موهای مشکی رنگ و چشمهایی درشت و متمرکز ، انگار که با دقت به تابلو های گالری کایلی منینگ* نگاه میکنه ، جثه بزرگ و ورزیده ای داشت که همه صندلی رو گرفته بود ، از همه اینها بیشتر زخم زیر چشمش توجه رو جلب میکرد ، زخمی سه سانتی که از بالای پلکش شروع میشد و تا بالای گونه راست ادامه پیدا می کرد ؛ زخم طوری بنظر میومد که انگار پوست رو با چاقویی تیز بریدند.

سکوت اتاق با تقه ای که روی در خورد ، شکسته شد و مرد هوشیارانه جواب داد:

-بیا.

سکوت شکسته شده اتاق حالا با صدای مرد جوونتر پر میشد:

+یکی رو پیدا کردم. مرد جوون حین ورود به اتاق این رو گفت.

اون کت و شلوار قهوه ای رنگی به تن داشت و یک دستش رو توی جیبش فرو کرده بود ، در رو پشت سرش بست و وارد شد ، دستش رو توی هوا تکون داد و گفت:

+تهویه رو چرا روشن نکردی؟... آدم اینجا خفه میشه!

و کلیدی که روی دیوار بود رو فشار داد.

-خودت پیداش کردی؟ مرد جوونتر به دیوار تکیه داد و جواب داد:

+نه ، لو معرفیش کرده. من تا حالا اسمش رو هم نشنیدم.

-لو؟

مرد با تمسخری که توی صداش بود ، پرسید.

+اوه... نه! بیخیال. لطفا این بحث رو شروع نکن.

مرد از روی صندلی نیمخیز شد و اخم هاش رو توی هم گره کرد.

- هر*زه هایی مثل اون در قبال پول هر حرفی می زنن. اصلا یک لحظه هم با خودت فکر کردی که از کجا همچین آدمی رو می شناسه؟

+کدوم پول؟... چی میگی؟! فکر کردی اونم مثل همه آشغالاییه که دورت رو گرفتن؟... کی می خوای از این بدبین بودنت به همه چیز و همه کس دست بکشی؟ بسه دیگه! دلیل این همه توهینت بهش چیه؟ من اون رو همونطور که بوده با همه چیز قبول کردم! تو هم دست بردار.

مرد سیگارش رو توی جاسیگاری زیر دستش خاموش کرد و چیزی نگفت.

+بیخیال شو!... نمی خوای حتی دنبالش بیافتی. ما وقت زیادی نداریم.

مرد سیاهپوش این بار کامل از جاش بلند شد و فریاد زد:

-چون وقت نداریم ؛ باید هر ک*شری رو باور کنم؟

+نه منم این رو نمی گم! ولی می گم به امتحان کردنش میارزه.

حالا اتاق کاملا ساکت شده بود و تنها صدایی که شنیده می شد صدای قدم رو رفتن مردی بود که چند لحظه پیش روی صندلی نشسته بود. تقریبا سه دور ، دور اتاق راه رفت و در آخر به میز تکیه داد و همونطور که دست به سینه میشد پرسید:

-کی بریم؟

*kylie manning

‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ‏ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ ‏ೃ

خب این هم از اولین پارت.
حدسیات و نظرات شما رو با استرس زیاد پذیرا هستم.♡

سعی می‌کنم برنامه آپ توی واتپد با تلگرام همزمان باشه و یا با فاصله حداکثر یک روز باشه.

معمولا اگر حرف مرتبط با پاورقی ها داشته باشم اون رو توی کانال تلگرام شخصیم آپ می‌کنم، پس اگر اطلاعات بیشتر خواستین بهش سر بزنین(لینکش رو توی بایوم میزارم)

ImmersionNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ