بازی شروع می‌شود

28 6 1
                                    


لوهان موبایلش رو روی کاناپه پرت کرد و زانوهاش رو توی بغلش گرفت.
نمی تونست از دیدن عکس های خودش و سهون دست بکشه. سهون‌‌... سهون عزیز و دوست داشتنی! کسی که لایق کسی بهتر از لوهان بود؛ لایق زندگی زیباتری بود.‌.. چیزی که هرگز لوهان
نمی تونست بهش بده.
سانی سرش رو به پهلوی لوهان کشید و لوهان به آرومی سرش رو نوازش کرد.
دیروز به کلینیک رفته بود و اون رو به خونه آورده بود، حالش حالا خوب خوب بود.
از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت.

+بیا سانی‌‌... وقت رفتنه.

قلاده نارنجی رنگ رو به گردنش بست و خارج شد تا بره و صورتش رو آبی بزنه.
وقتی برگشت سگ رو نشسته روی دو پا دید، با یک فریزبی سبز فسفری توی دهنش.

+نه سانی! بزارش زمین، خودت می دونی که نمی تونم فریزبی بازی باهات کنم، و با سهون به پیاده روی نمی ریم‌.

بند قلاده رو به گردنش وصل کرد و زمزمه کرد:

+دیگه نمی ریم!

از جا بلند شد و بعد از برداشتن کیفش و لپتاپش با سانی از خونه خارج شد، به محض باز کردن در، چیزی از بالا به پایین افتاد.
دسته گل کاغذی!

لوهان اون رو توی دستش گرفت زیر لب چند بار تکرار کرد:

+سهون‌‌... سهون‌‌... سهون! هونِ مهربونِ من.

از پله ها پایین رفت و بلافاصله تاکسی گرفت تا زودتر به دفتر برسه.
دفتر ترجمهٔ "کلاین" که سه چهارراه بالا تر قرار داشت. ولی قبل اون توقف کوتاهی داشت تا سانی رو به دوستش دوین* دختر کوچیک خانم مادازر* بسپاره.

وقتی زنگ در رو زد چند دقیقه بعد، دوین با موهای کوتاهش که اون رو شبیه به یک قارچ کرده بودند، در رو باز کرد، یک سرهمی با شکل هیولای سبز از انیمیشن کارخانهٔ هیولا سازی پوشیده بود.

+سلام لوهان!

+سلام دختر قوی!

دوین خندید و درحالیکه بند قلادهٔ سانی رو می گرفت خندید.

+بیا سانی‌‌... دختر خوبی باش! لوهان می خواد بره سرکار‌‌... روز قشنگی داشته باشی لوهان، پر از‌‌...

لوهان باهاش تکرار کرد:

+پر از شانس های گنده مُنده.

تیکه کلامی که سهون همیشه می گفت و دوین عاشقش بود.

+راستی لوهان!

دوین گفت و دست توی جیبش کرد.

+سهون گفت این رو بهت بدم.

مشت کوچولوش که باز شد، لوهان دوباره اوریگامی دسته گل رو دید.
و تا به خودش بیاد، دوین در رو از روش بست.
وقتی دوباره سوار تاکسی شد قلبش از درد پر بود و دلتنگی از اون همه درد تخت راحتی برای نشستن ساخته بود.

Yayımlanan bölümlerin sonuna geldiniz.

⏰ Son güncelleme: Jul 24 ⏰

Yeni bölümlerden haberdar olmak için bu hikayeyi Kütüphanenize ekleyin!

ImmersionHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin