داستان از اول آشفته بود!

18 6 22
                                    


ماشین که حرکت کرد، چانیول گفت: -برنامه؟ آقای جونز که داشت به آرومی میروند جواب داد:

+آقای سهون گفتند که امروز کمی کسالت دارید و برای همین بهتره که بقیه برنامه کاری امروزتون کنسل بشه! و اینکه برای مدارکی که خواسته بودید دستور دادند به خونشون بریم!
چانیول نفس صداداری کشید و در جواب گفت:

-نمیشه گفت که راضی نیستم! ولی ترجیح میدادم وقفه ایجاد نشه.

و سکوت شروع شد، چانیول با خودش فکر کرد که: خیلی وقته که به خونه سهون نرفته! آخرین بار، شامی بود که سه ماه پیش با سهون و لوهان توی خونه اش خوردن!
تا رسیدن به آپارتمان سهون که توی مرکز شهر بود، چانیول فقط سعیکرد ریلکس کنه و خستگی تموم نشدنیش رو به در کنه!
وقتی متوقف شدند، چانیول پیاده شد و بعد از زدن زنگ واحد، منتظر موند تا در باز بشه!
در بدون هیچ سوالی باز شد و چانیول وارد شد. اینجا، در اصل خونه لوهان بود که سهون اونجا زندگی میکرد!
یک آپارتمان کهنه ساخت که سهون و لوهان توی طبقه سومش زندگی میکردند. اینطور نبود که سهون کلا به خونه لوهان نقل مکان کرده باشه، اما بیشتر مواقع همینجا بود؛ هرچند چانیول درک نمی کرد که چرا سهون باید به خونه کوچیکی مثل خونه لوهان راضی بشه؟ برای لوهان همین خونه هم زیادی بود! برای لوهانی که فقط مثل یک کنه به زندگی سهون چسبیده بود! و سهون؟ مثل یک آدم خام توی توهم غرق شده بود، توهمی که بهش میگفت "عشق"! چیزی که باعث شده بود تا اینجا بمونه، در صورتی که می تونست خونه و محله بهتری برای زندگی انتخاب کنه.

چانیول وقتی در ورودی رو بست متوجه شد که خونه خالیه!
خب این عجیب بود! معمولا سهون همیشه خونه بود و وقتی هم که از قبل از چانیول میخواست بیاد خونهاش؛ هرگز خونه رو همینطوری ول نمیکرد!

-سهون؟

صدایی نشنید و داخل هال شد. هال هم خالی بود.
سمت چپ آشپزخونه قرار داشت که با اپن طوسی رنگی از هال جدا شده بود و سمت راست اهم تنها اتاق خونه قرار داشت.
خیلی نگذشت که لوهان از آشپزخونه بیرون اومد و جواب داد:

+اوه...سلام، متوجه نشدم داخل اومدی!...

چانیول با صدای ضعیف طوری که انگار مجبور بود جواب داد:

-سلام... سهون کجاست؟

+رفته چیزی بگیره! الان میاد... چرا تا موقعی که برسه نمیشینی؟ چانیول بدون گفتن حرفی روی یکی از مبل های وسط هال نشست و دکمه
های کتش رو باز کرد. -بیرون رفته چیکار؟ چانیول پرسید و زیرلب زمزمه کرد: چه دلیلی جز تو؟ مزاحم!

+... دکتر یک نسخه جدید برام نوشته.

چانیول فکر کرد: بینگو! همونطور که حدس می زدم. +چیزی می خوای؟... شاید قهوه؟ -آره خوب میشه! چنلد لحظه بعد لوهان یک ماگ بزرگ برای خودش و یک فنجون قهوه اسپرسو
برای چانیول آورد.

ImmersionWhere stories live. Discover now