*اقای جئون لطفا بدون اینکه به خودتون فشار بیارید در مورد گذشته و اتفاقایی که براتون افتاده حرف بزنید
با صدای بوگوم شی به خودم اومدم باورم نمیشد که بعد ازین همه سختی قراره اون اتفاقای تلخو دوره کنم یا برای کسی دربارش حرف بزنم اتفاقایی که باعث شد حالم از خودم بهم بخوره
نفس عمیقی کشیدمو سعی کردم به خودم تسلط پیدا کنم
+از همون زمانی که شروع به حرف زدن کردم و فهمیدم زندگی کردن یعنی چی مورد خشونت قرار میگرفتم
مادرو پدرم ادمایی که زندگیمو به جهنم تبدیل کردن پدرم وضعیت مالی بدی داشتو مادرم ازین وضعیت کلافه بود
نفس عمیقی کشیدمو چشمای اشکیمو روی هم فشار دادم
-نیاز نیست به خودت فشار بیاری
با حرفی که تهیونگ زد پوزخندی زدمو چشمامو باز کردم
+مادرم به خاطر کمبود هایی که پدرم گذاشته بود این حقو به خودش میداد که با مردای دیگه بگرده و فاحشه گری کنه شبا تا صبح بیرون میموندو وقتی میومد خونه با پدرم دعواشون میشد
+پدرم که میدید زورش به مادرم نمیرسه انتقامشو از من گرفت کسی که یک اندازه هم برای اون زن ارزش نداشت از نظر اون من یک موجود ناخواسته ی شوم بودمسکوت کردمو گذاشتم اون خاطرات تلخ تو مغزم راهشو باز کنه بیاد روی زبونم
همونطور که چشمام بسته بود ادامه دادم
+پدرم دیگه به هرزه بازیاش اهمیت نمیدادو دوستاشو میاورد خونه و شروع به مواد کشیدن میکردن اولش فقط همین بود
ولی بعدش دخترا رو میاوردن هنوزم صداهای اون دخترا رو یادمه من بچه بودمو فکر میکردم دارن بهشون اسیب میزنن اگه میدونستم قراره خودمم اسیب ببینم هیچوقت پامو از اون اتاق بیرون نمیزاشتممیتونستم اشکایی که پشت سر هم از چشمام سرازیرمیشدنو حس کنم
دستامو بهم قفل کردمو اروم شروع به ناخون کشیدن روی دستم شدم
ولی چشمامو باز نکردم+اروم و یواشکی از اتاق بیرون رفتمو به سمت حال رفتم با چیزی که دیدم چشمام گشاد شده بودو قلبم از ترس تند میزد یک دختر لخت روی میز بودو اون مردا با صدای بلند بهش میخندیدن به بدنش ضربه میزدن من که دیگه تحمل دیدن اون صحنه رو نداشتم داد بلندی کشیدمو روی زمین افتادم
حمله عصبی بود که بهم دست داده بود داد میزدمو گریه میکردم که یکی از روی زمین بلندم کردو بردم وسط حال وسط حال انداختمو به پدرم نگاه کرد
•این کیه
+بابا بابا کمکم کن اینا کین تو خونمون بگو بهم دست نزنن
_اگه ازش خوشت اومده ازش استفاده کن
این حرفی بود که پدرم به اون مرد گفت
من بچه بودم معنی استفاده رو نمیدونستم ولی بعدش فهمیدم
وقتی دونه به دونشون ازم استفاده کردنو بعدش
این یه تیکه گوشت بیجون یه گوشه انداختنمبعدشو یادم نیست که تا کی بیهوش بودم ولی وقتی بهوش اومدم دیگه جونگکوک شادو بازیگوش نبودم درسته زندگیمون بد بود ولی من دنیای کودکانمو داشتم
وقتی چندروز اون اتفاق گذشت پدرم اومد تو اتاقو گفت ازین به بعد این کاریه که باید بکنم
گفت بدنم برای همین کار بدنیا اومدهازون به بعد هرجا که میرفت منم میبرد برای سرویس دادن
تا که تویه یکی ازون روزا بلاخره خسته شدمو فرار کردمبچه بودم ولی میفهمیدم زندگیم سیاه شده
فرار کردمو رسیدم به جایی که نمیدونستم کجاستوقتی یه ماشین کنارم توقف کرد با ترس توی خودم جمع شدم
هنوز یادمه وقتی اون مرد دست دوستی به سمتم دراز کردو قبول کرد تو عمارتش کار کنماون از زندگیم پرسید ولی من نتونستم بگم یعنی نه اینکه نخوام ترسیدم
ترسیدم اونم بخواد ازم استفاده کنهبعد ازون از همه دور شدم البته کسیم نبود که بخوام باهاش دوست بشم واین خوب بود برای منی که ازم استفاده شده
بوداز مادرو پدرم خبری ندارم و نمیخوام داشته باشم البته مطمئنم حتی براشون یک ذره هم اهمیت نداشت اگه بعد از فرار برام اتفاقی میفتاد
ولی خب برای من همه چیزش موند دردش غصش ازار جنسیش
وبا هق هق بلندتری تکرا کردم
ازار جنسیشوقتی حرفام تموم شد چشمامو باز کردمو با بی حالی توی چشمای تهیونگ نگاه کردم
ناباور بهم خیره شده بودو تو چشماش پراز تاسف بود
با صدایی که از گریه کلفت تر شده بود خیره به چشماش بلند ادامه دادم
+هنوزم دوستم داری هنوزم وقتی نگام میکنی جونگکوک پاکو میبینی من کثیفم کثیف اگه تا الان نمردم نشون از سگ جون بودنمه تو باید منو ول کنی بدن پاک تو لایق بدن دست خورده ای مثل من نیست
*اقای جئون لطفا این حرفو نزنید من حرفاتونو شنیدم کسی که مقصره شما نیستید شما کاملا بی گناهید
شما فقط گیر ادمای بدی افتاده بودید شما با فرارتون شجاعتتونو نشون دادید و با زنده بودنتون قدرتتون
لطفا حالا که از اون مخمصه فرار کردید انقدر به خودتون سخت نگیرید
در مورد مازوخیسم
من بهتون پیشنهاد میکنم دنبال یک منبع ارامش دیگه بگردید مثل عشق
مثل یک هنری که دوستش دارید
سعی نکنید درد دادن به خودتونو منبع ارامشتون ببینید
تو تمام لحظاتی که اون حرف میزد من تو چشمای تهیونگ خیره بودم و داشتم فکر میکردم اگه دیگه نخوادم چی؟............................................................................................
بچه ها من همون اولا گفتم واتپدم نه قابلیت وت دادنو داره نه وقتی میخوام کامنت بزارم یا جواب بدم میشه
پس همینجا از دوتا از ریدرای عزیزم تشکر میکنم که با عشق فیکمو دنبال میکننو هر پارت کلی کامنت میزارن❤️🥺
British_gold11
Darkgirl665
YOU ARE READING
Hardship🔒
Romanceجونگکوک پسر یتیمی که از بچگی تویه عمارت کیم مشغول به کار شده و عمور زندگیشو میگزرونه چی میشه اگر با مرگ اقای کیم پسرش کیم تهیونگ کسی که به خشن و مغرور بودن میشناسنش جاشو بگیره... کاپل:ویکوک _سپمین _نامجین ژانر:اسمات_رمنس وضعیت:اتمام یافته.