Part.1

961 201 102
                                    

های گااایز🥂

این هم اولین پارت این فف که قبلا توی پارت 7 اسمات بوک saba-Zaddy28 آپ شده. اما خب چون ممکنه یادتون رفته باشه از اول براتون آپ میکنم.

امیدوارم خوشتون بیاد.💕

●○●○●○●○●○

کلاه شنلشو پایین تر کشید و با کشیدن افسار اسب اون و از حرکت نگه داشت.
به ضرب پایین پرید و نگاهشو از زیر کلاه به در بزرگ اون قصر داد.

با باز شدن دروازه های قصر بدون حرف داخل شد و از بین نگهبانا گذشت.
دو کشور‌ دچار جنگ بزرگی شده بودن و پادشاه جوان شجاعت بیش از حدی به خرج داده بود و مهمون قلمرو دشمن شده بود.

با وارد شدن به در اصلی صدای ندیمه پادشاه و شنید و منتظر شد.
قلبش با سرعت زیادی میتپید و استرس توی تک تک رگای بدنش جریان داشت.
با اجازه ورود و شنیدن صدای کریح پادشاه اون کشور ، دستاشو مشت کرد و وارد سالن بزرگ شد.

دنباله ی شنل بزرگ و سفیدش روی زمین کشیده میشد و سنگینی نگاه سربازا و وزرا رو روی خودش حس میکرد.
با رسیدن به صندلی پادشاه بدون اینکه تعظیمی به جا بیاره سرش و بالا اورد و کلاهو از روی سرش انداخت.

_چی باعث شده که شاه پین از سرزمین ملونا تصمیم به مذاکره بگیره؟

لیام نگاهشو از موهای مشکی و تاجی که درخشش از دور هم خیره کننده بود گرفت و به چشماش داد.

_اگه بخاطر مردم سرزمینم نبود هیچوقت این حقارت رو قبول نمیکردم شاه مالیک.

لیام با چشمای گستاخ گفت و زین پوزخندی زد.
همیشه از جسارتش خوشش میومد.

زی_این همه شجاعت به خرج دادی و اومدی دنبال چی؟

لیام کمی مکث کرد و با خیس کردن لباش حرف زد.

لی_دستور بده اینجا رو خالی کنن.

زین تک خنده ای کرد و قبل اینکه وزیر کنار دستش چیزی بگه ساکتش کرد.

زی_تنهامون بزارید.

صدای بلند و رساش به گوش همه رسید و بعد چند ثانیه سالن مجلل قصر خالی از هر ادمی شد.

زی_خب؟ برای چی اینجایی منتخب ملونا؟

زین که همچنان نگاه خیرش از روی لیام ذره ای تکون نمیخورد گفت و کمی خودشو جلو کشید.

لی_صلح..مردم من از جنگ خستن ، ذخیره های آب و غذا رو به اتمامه و توانی برای مقابله با شما ندارن.

Black dreamWhere stories live. Discover now