Black dream

Part.8

های گایز💕

آیم هیر با پارت جدید🤝

لطفا ووت و کامنت یادتون نره🌙

●○●○●○●○

_من و زین.. من و زین با همدیگه ایم مادر! چند وقتیه که پسر پاک تو، پادشاه سرزمین پاکی، عاشق یه مرد دیگه شده!..

این اولین حرفایی بود که از بین لبای لیام بیرون اومد. بالاخره وقتش بود مادرش با این اتفاق روبرو بشه، همشون باید روبرو بشن؛ همه مردم، دربار و وزرا!

باید بپذیرن پادشاهشون، درست یا غلط، عاشق مردی شده که هیچکس توی اون سرزمین ازش دل خوشی نداره.

جراتشو جمع کرد و سر پایین افتادشو بالا آورد. نگاهش رو میخ چشمای شوکه و عصبانی ملکه کرد و ادامه داد.

_مردی که تنها چیزی که ازش به گوش رسیده، سیاهی بوده و پلیدی.. ولی من این اواخر جز محبت به سبک خودش، چیزی ازش ندیدم! جز حمایتای درست و به جا.. جز بخشش.. چیزی ندیدم مادر!

نگاه زین از دست مشت شده لیام بالا کشیده شد و با اخم محوی به پسر خیره شد. فشاری که تحمل میکرد حداقل برای اون مرد کاملا واضح بود. از روی تخت بلند شد و بی‌توجه به حضور ملکه، لباساش رو یکی یکی به تن کرد. با انداختن ردای مشکی رنگ دور شونه‌هاش از سکوت ایجاد شده بین اون دو استفاده کرد و قدماش رو سمت لیام برداشت.

+خیلی وقت پیش میخواستم اطلاع بدم اما، لیام از واکنشت میترسید.

ملکه با غیررسمی خطاب شدنش توسط زین، خونش به جوش اومد، قدمای بلندشو سمتش برداشت و توی صورتش فریاد زد.

_تو چ.. چطور جرات میکنی من رو-..

اما درست لحظه ای که دست ملکه خواست توی صورت زین فرود بیاد، لیام مچ مادرش رو گرفت و با جدیت بهش خیره شد.

_خواهش میکنم مادر.. اوضاع رو از این بدتر نکنید.

با وجود اینکه کلمه اول جمله‌اش  محترمانه بود، اما جدیتی توی صداش داشت که ملکه رو شوکه کرد! اون تا حالا این روی پسرش رو ندیده بود!

نیشخندی که روی لبای زین شکل گرفته بود برای ملکه تحقیر بدی به حساب میومد.

مرد قدمی سمت عقب برداشت و با تحسین به نیم رخ لیام نگاه کرد، بهتر بود توی دعوای خانوادگی شرکت نکنه و این مسئولیت رو به عهده لیامش بذاره.

_من اجازه نمیدم این ننگ دامن سلطنت پاکی رو بگیره! قبل از اینکه مادر تو باشم، ملکه ی این سرزمینم و اجازه نمیدم با تصمیمات اشتباهت ما رو نابود کنی!

لیام با پرسش و خشم بهش نگاه کرد و منتظر جواب ملکه موند.

_به وزرا اطلاع میدم.. فکر میکنم تو دیگه شایسته ی این مسند نیستی.