Part.2

992 192 277
                                    


های گایز🥂

ووت و کامنت یادتون نره لطفا💕

●○●○●○●○●○


کف پاشو عصبی روی زمین میکوبید و به حرفای مشاور احمقش گوش میداد.
تمام حرفای مرد و از حفظ بود و شنیدن دوبارش فقط کسل ترش میکرد.

_برای حفظ جون مردم ما اب و نمک رو_..

زی_تمومش کن

زین زیر لب زمزمه کرد و مشاور که تو گفته های خودش غرق شده بود ادامه داد.

_پس بهتره از کشورای همسایه یکم دارو و.._

زی_بهت گفتم خفه شو!

بدن مشاور با حس کردن انرژی منفی ای که به سمتش پرتاب شد کمی عقب رفت و چشماش از وحشت لبریز شد ، با دیدن چشمای قرمز شده شاه سرشو سریع پایین انداخت و روی زمین زانو زد.

_منو ببخشید سرورم تکرارش نمیکنم..منو ببخشید..

زین کلافه از روی صندلی مجللش بلند شد و شروع به قدم زدن کرد.
ذهنش در حال رویا پردازی بود و دنبال یه سرگرمی خوب برای از بین بردن حالت مزخرف کسلیش میگشت.

شکار ، نقاشی ، سکس ، قتل ، جادو ، گردش، براش تکراری تر از هروقت دیگه ای بودن پس ذهنشو دور تر برد و وقتی چیزی به عقلش نرسید دندوناشو روی هم سایید و سرشو بالا گرفت.

زی_لعنتی

نگاهش لحظه ای روی سر گوزن سفید نصب شده به دیوار خورد و ذهنش در صدم ثانیه شروع به پردازش کرد.

اسمی که جرقه خورده بود قطعا میتونست یه سرگرمی خوب براش بسازه و تا حدودی راضی نگهش داره.

زین قطعا دلش برای اون شاه چموش و مدل اشرافی حرف زدنش تنگ شده بود و قطعا بدش نمیومد ملاقات دیگه ای رو رقم بزنه‌.

نیشخند کمرنگی از ظاهر شدن تصویر بدن لخت پسر روی لباش شکل گرفت و انگشت شصتشو گوشه لبش کشید.

زی_متاسفانه یا خوشبختانه ذهنمو درگیر خودت کردی پرنسس.

..

حساب هفته هایی که از اون اتفاق عجیب میگذشت از دستش خارج شده بود ، اما هنوز هم اکثر شبها تصاویر محوی از اون رو توی خوابهاش میدید.

لذتی که برده بود ، دردی که کشیده بود ، تحقیری که تحمل کرده بود و فداکاری ای که انجام داده بود ، تمام اینها در طول روز  مثل یک تیکه های پازل توی مغزش کنار هم چیده میشدن و ذهنشو به بازی میگرفتن . تیکه های پازلی که هنوز کامل نشده بود و لیام و تا حدی ازار میداد.

همونطور که پشت میز اتاق مطالعش دستاشو بهم گره کرده بود و با اخم عمیقی توی افکار حکومتی و غیر حکومتی دست و پا میزد ، با صدای کوبیده شدن در به خودش اومد و بدنش کمی بالا پرید.

Black dreamWhere stories live. Discover now