قصه از زبان نیو
داشتم تو جنگل تاریک و ترسناکی راه میرفتم . صداهای عجیبی می اومد. به وسط جنگل رسیدم و یه مجسمه عجیب و غریب دیدم. اون...یه مجسمه خون اشامه که یه خرگوشو تو دستاش گرفته و داره خونشو میخوره .جلوتر رفتم که بهتر ببینمش .صبر کن.... چرا ..چرا حس میکنم مجسمه داره تکون میخوره . با مقدار زیادی ابی که روم ریخته شد از خواب بیدار شدم.
نیو : هینننننننن ادواردددددددد
ادوارد: هوف بالاخره بیدار شدی
نیو: مرز داری اب میریزی روم فکر نمیکنی ممکنه یهو از شوک سکته کنم؟
ادوارد : اینجوری که تو داشتی داد و بیداد میکردی هرچقدر که صدات میکردم بیدار نمیشدی خب راه دیگه ای به ذهنم نرسید.
نیو: تو خواب حرف میزدم چی میگفتم ؟
ادوارد: همش میگفتی اون اون داره تکون میخوره . چی داره تکون میخور ه؟
نیو: خواب بد دیدم . مهم نیست ساعت چنده؟
ادوارد : هشت صبح
نیو: اوه داره دیرم میشه
سریع بلند شدم و خودمو تو سرویس انداختم خوب شد دیشب قبل از خواب دوش گرفتم الان فقط مسواک زدم و صورتمو شستم.لباس پوشیدم و وسایلمو برداشتم . تو کوله پشتیم انداختمو و لقمه ی صبحانه ای که ادوارد برام گرفته بودو خوردم.
نیو: من برم دیگه بای
ادوارد: مراقب باش
سریع تو ماشینم نشستم و راه افتادم . بیست دقیقه بعد سرکارم بودم .خیلیم دیر نشده بود. نفس راحتی کشیدم و پشت میز نشستم که رییسم اومد طرفم .
رییس: صبح بخیر نیو
نیو: صبحتون بخیر
رییس: نیو یه پروزه هست که فیلمبرداری از جنگله و تقریبا ده روز طول میکشه ازما خواستن یه فیلمبردار ماهر معرفی کنیم و من بجز تو گزینه ی دیگه ای ندارم .قبولش میکنی ؟
نیو: خیلی وقته جنگل نرفتم . فکر نمیکنم مشکلی باشه میتونم برم.
رییس: ممنونم نیو .من میرم کارتو ادامه بد ه
فیلمبرداری تو جنگل یاد خواب دیشبم افتادم . معنی خوابم چی میتونه باشه؟ هاه بیخیالش فقط یه خواب بود.
نیم ساعت بعد تلفن روی میزم زنگ خورد جواب دادم
نیو: بله بفرمایید
تام: شما همون نیو فیلمبردار هستین
نیو: بله درسته و شما
تام: من تام هستم میخوام یه مستند راجب چند تا خرگوش تو جنگل سفید
بسازم و رییس جو شما رو بهم معرفی کرده
YOU ARE READING
They Exist(Completed)
Fanfictionخلاصه: زی پادشاه همه خون اشاماس و مراقبه که قوانین رو زیر پا نذارن مرد قانون مدار و دقیقیه. چی میشه اگه جکی که یه گرگینه اس قوانین رو زیر پا بزاره و بخواد به یه انسان حمله کنه؟ که اون انسان نیو عه که به وجود خون اشام و گرگینه ها اعتقادی ن...