Part 8

60 6 0
                                    

انچه در پارت قبل خواندید:

زی: من یه خون اشامم...

نیو: اگه راست میگی تبدیل شو

زی: باشه اما قول بده نترسی

بعد از اینکه فهمیدم زی یه خون اشامه با ادوارد برگشتم به اتاقم

ادوارد: میدونی... من تو کتابا خوندم که خورده شدن خونت خیلی حس لذت بخشی داره

روز بعد مدام این حرفای اد تو سرم تکرار میشد: لذت بخشه... لذت بخشه.... لذت بخشه....

رفتم تو اتاق زی و روبه روش ایستادم

نیو: خون منو بخور زی

پارت هشتم👇👇👇

نیو

به زی گفتم خون منو بخوره اونم بعد از اینکه ازم پرسید مطمعنم یا نه منو بین خودش و دیوار زندانی کرد و با چشماش ازم اجازه خواست...

چشمامو به نشونه ی تایید باز و بسته کردم تا کارشو شروع کنه

سرشو خم کرد و برد توی گردنم و نفس عمیقی کشید که همه ی بدنم رو وادار به واکنش کرد و لرزی از تنم رد شد... چشمامو بستم و سرمو کج کردم و به زی اجازه ی دسترسی بیشتری دادم

تو گردنم نفس عمیق میکشید و یهو حس کردم یه خیس خیس و گرم داره روی گردنم کشیده میشه.... فاکککک... زبونش بود؟

داشت با زبونش گردنمو لیس میزد و میبوسید.... انقد اینکارو تکرار کرد که زیر دستش شل شدم و همه ی وجودم تقلای لمس بیشتر میکرد.... این در حالی بود مه من از هرجهتی باکره بودم حتی یه بوسه هم تاحالا نداشتم... پس همه ی واکنش های بدنمو

طبیعی میدونستم...اما باکره بودنم کار دستم داد و یه چیزایی تو پایین تنم داشت تغییر میکرد و ابن اصلا خوب نبود.... یه چیز بزرگ رو حس کردم که داره رون پامو سوراخ میکنه.. با توجه به نوع ایستادن زی سخت نبود که حدس بزنم دیکشه.... اون حتی ذز زیر شلوارم بزرگ و سفت بنظر میرسید.. تو همبن فکرا بودم که زی لیس زدن گردنمو تموم کرد و گونه امو نوازش کرد

زی: لطفا نگران نباش.... سعی میکنم جوری نیشمو فرو کنم که درد نیاد

من که نمیتونستم بااین اوضاع حرف بزنم پس فقط سرمو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم.... من به اکسیژن بیشتری احتیاج دارم

زی بینیشو روی شاهرگم گذاشت و بو کشید و یبار دیگه بازبونش لیس زد... بعد دستاشو بالا اورد و منو بیشتر به خودش فشار داد..

زی: وقتی نیشمو فرو کردم خیلی تکون نخور

نیو: هاه.... با.... باشه

سردی نیششو روی گردنم حس کردم همزمان که بدنمو بیشتر به خودش فشار داد... حس کردم دوتا نیش بلند و سفت وارد شاهرگم شدن....

They Exist(Completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora