انچه در پارت قبل خواندید
حس دندونای نیشش تو شاهرگم خیلی خوب بود... من همیشه این حس رو میخوام
ادوارد: هی نیو حالت خوبه؟
زی: نیو مسموم شده
خدمتکار: ارباب فقط یک نفر نیش سمی بنفش داره و اونم جکی عه.... جکی به نیو حمله کرده
زی: نیو حالش بده
خدمتکار: میخواین چیکار کنین؟
زی: تبدیلش میکنم بااینکه خطرناکه... اما حس میکنم دوسش دارم نمیخوام از دستش بدم
خدمتکار: اما ارباب نمیشه اونو تبدیل کنین
زی: اگه تبدیل نشه میمیره
خدمتکار: زهری که تو بدنشه خیلی قویه ارباب.. اگه تبدیلم بشه فکر نکنم زنده بمونه
زی:اما من نمیخوام دست رو دست بزارم که نیو جلوی چشمام بمیره.... الانم کمتر حرف بزن میخوام تبدیلش کنم...
خدمتکار: پس بهتره اول ادوارد از اینجا بره
ادوارد:چی؟ من؟ چرا باید از اینجا برم؟
خدمتکار: چون نیو به محض به هوش اومدن باید خون بخوره و نمیتونه خودشو کنترل کنه... امکانش هست که بهت حمله کنه
ادوارد: اما من از اینجا نمیرم... من میخوام پیش بهترین دوستم بمونم..... نیو تنها کسی که من تو زندگیم دارم... من همینجا میمونم
زی: برو طناب بیار
خدمتکار: چشم
ادوارد: طناب برای چی؟
زی: خودت میفهمی
چند دقیقه بعد خدمتکار با چند تا طناب برگشت و اونا رو روی تخت انداخت..
به کمک زی دست و پاهای نیو رو به تخت بستن ادوارد به کاراشون نگاه میکرد اما توانایی حرکت نداشت.... ذهنش مدام درگیر این بود که میخوان با نیو چیکار کنن؟ چرا اونو به تخت میبندن؟
زی: ادوارد.. بیا اینجا و دست راست و پای راست نیو رو محکم بگیر...
و خدمتکارم دست چپ و پای چپشو گرفت
ادوارد: این کاراتون برای چیه؟
زی: سم داره تو بدنش پخش میشه... احتمالا مجبور بشم مقدار زیادی از زهرمو وارد بدنش کنم از اونورم باید هرچه زودتر باید زهر گرگینه رو از اون قسمت کبود شده ی دستش بیرون بکشم... پس به حرفم گوش کن و محکم بگیرش... وقتی زهر وارد بدنش میشه قدرت بدنیش دوبرابر میشه پس کاملا حواستو جمع کن اد.. فهمیدی؟
ادوارد: آ... آره..... حواسم هست
زی: خوبه
زی روی نیو خیمه زد و به اجزای صورتش خیره شد... ناخوداگاه گفت: خیلی درد میگیره..... بابتش معذرت میخوام
YOU ARE READING
They Exist(Completed)
Fanfictionخلاصه: زی پادشاه همه خون اشاماس و مراقبه که قوانین رو زیر پا نذارن مرد قانون مدار و دقیقیه. چی میشه اگه جکی که یه گرگینه اس قوانین رو زیر پا بزاره و بخواد به یه انسان حمله کنه؟ که اون انسان نیو عه که به وجود خون اشام و گرگینه ها اعتقادی ن...