انچه در پارت قبلی خواندید:
نیو: تو یه خون آشامی؟
زی: اره
نیو: با ادوارد یکی شدین منو دست بندازین اره؟
ادوارد: اون واقعا یه خون آشامه
زی: لطفا از من نترس
نیو: بهم نزدیک نشو
نیو دوید و از اونجا فرار کرد
زی: نهههه... اونجا نرووووو... خطرناکه...
پارت۷
زی
بعد از اینکه حقیقت رو به نیو گفتم ازم فرار کرد اون داشت به طرف دره بزرگ وسط جنگل میرفت و این اصلا خوب نبود..
خاک اونجا جوری نیست که بتونه وزن نیو رو تحمل کنه مطمعنم بلایی سرش میاد... بلند داد زدم
زی: نهههه.... نروووو... خطرناکه
اما به حرفام گوش نداد.. میدونستم به محض اینکه بفهمه ازم دور میشه. اما کتاب... نوشته های کتاب هیچوقت دروغ نبودن... پس
وقتی تو کتاب نوشته شده من و نیو عاشق هم میشیم این اتفاق حتما میفته... نگاهی به ادوارد که اونجا ایستاده بود انداختم
ادوارد: همین الان برو دنبالش.... بهش نیاز داری.... مطمعنم خون اشام هایی این اطراف هستن که هنوزم نتونن خودشو کنترل کنن... برو و مراقب دوستم باش... در ضمن... همونطور که فکرشو میکردم... خیلی باشکوهی زی....
سرمو براش تکون دادم
زی: برو خونه... ما هم تا چند ساعت دیگه میایم اد... مراقب خودت باش
ادوارد: من مراقبم.. تو برو
زی: باشه
سریع بالامو باز کردم و پرواز کردم.... باید سریع به نیو برسم...
موقعی که تو اسمون پرواز میکردم با چشمام همه حا رو دنبال نیو گشتم... بالاخره دیدمش... داشت مستقیم به سمت دره میرفت.. شتتتت... باید جلوشو بگیرم...
سریع تر حرکت کردم و وقتی رسید لبه دره منم رسیدم بهش
سریع بالامو بستم و شروع کردم حرف زدن باهاش
زی: نیو... من.. متاسفم... من واقعا متاسفم
نیو: ن.. نزدیکم نشوـ... لطفا... خواهش میکنم نزدیکم نشو.. ـمن نمیخوام بمیرم....
زی: من تورو نمیکشم نیو.. انقد نترس...
وقتی داشتم باهاش حرف میزدم اروم اروم جلوتر رفتم
نیو: من نمیدونستم اینجا دره اس و تو بهم میرسی... وگرنه یه راه دیگه رو انتخاب میکردم
زی: انقدر نترس نیو... من قرار نیست بلایی سرت بیارم عزیزم
YOU ARE READING
They Exist(Completed)
Fanfictionخلاصه: زی پادشاه همه خون اشاماس و مراقبه که قوانین رو زیر پا نذارن مرد قانون مدار و دقیقیه. چی میشه اگه جکی که یه گرگینه اس قوانین رو زیر پا بزاره و بخواد به یه انسان حمله کنه؟ که اون انسان نیو عه که به وجود خون اشام و گرگینه ها اعتقادی ن...