نیو
ادوارد داره چی میگه؟ مگه میشه به اطلاعات کتاب اضافه بشه؟
این اصلا امکان نداره؛ ممکن نیست یه کتاب بدون نویسنده نوشته بشه
ادوارد: الو؛ الو نیو پشت خطی؟
نیو با صدای اروم: آ.... آره؛ اما منظورت چیه؟ شوخی میکنی مگه نه؟
ادوارد: شوخی کجا بود نیو چی داری میگی؟
نیو: تو کتاب دقیقا چی نوشته؟
ادوارد: نیو من نمیتونم اینا رو پشت گوشی برات توضیح بدم
یجوریه..... راستش... خیلی متوجه نمیشم منظور این جملات جدید چیه
نیو: میتونی بیای اینجا؟ من باید اون کتابو بخونم.
ادوارد: تو هنوز بهم نگفتی کجایی نیو
نیو: من.... دیشب ماشینم خراب شد و الان خونه ی یه اقا به اسم زی ام
ادوارد: گفتی..... گفتی زی؟؟ اینکه.... اینکه اسمیه که تو کتابه
نیو: میدونم. یه لحظه صبر کن
به زی نگاهی انداختم که با کنجکاوی حرکاتمو زیر نظر داشت.
نیو: امممم..... ببخشید... میشه دوستم بیاد اینجا؟ میتونم بااون برگردم خونه....
زی: اره بگو میتونه بیاد
نیو: اد؛ لطفا زودتر بیا باشه؟
ادوارد: اقای عقل کل دیشب ماشینو جاگذاشتم که برگردی با چی بیام اونجا؟
نیو: شتتتت راست میگی اصلا حواسم نبود. میتونی... میتونی به بابات بگی ماشینشو بهت قرض بده مگه نه
صداشو اروم تر کرد و ادامه داد نمیخواست زی جمله اشو بشنوه
نیو: من از این اقاهه خیلی میترسم. خیلی عجیبه؛ خواهش میکنم زود بیا
ادوارد: باشه نیو. به محض اینکه ماشینو از بابام بگیرم میام
نیو: اون کتابم باخودت بیار
ادوارد: باشه. مراقب خودت باش؛ فعلا
گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش روی میز
نیو: وقتی دوستم بیاد من دیگه میرم و مزاحمتون نمیشم؛ ممنون بابت اینکه مراقبم بودین
زی: قابلی نداشت. میتونم یه چیزی بپرسم؟
زی به لطف گوشای تیزش همه مکالمه نیو رو شنیده بود و الان بشدت کنجکاو بود بفهمه اون کتابی که دست ادوارده همون کتابیه که چند ماه پیش گم شده یا نه. کتابی که میتونه به گرگینه ها و خون آشام ها کمک زیادی بکنه چون از وقوع بعضی اتفاقا خبر میده. سه ماه پیش به طور ناگهانی گم شده بود
نیو: ب... بله.... بپرسین
زی: وقتی با دوستت حرف زدی؛ یه لحظه اسم منو با صدای بلند تکرار کردی میخوام بدونم چرا
ESTÁS LEYENDO
They Exist(Completed)
Fanficخلاصه: زی پادشاه همه خون اشاماس و مراقبه که قوانین رو زیر پا نذارن مرد قانون مدار و دقیقیه. چی میشه اگه جکی که یه گرگینه اس قوانین رو زیر پا بزاره و بخواد به یه انسان حمله کنه؟ که اون انسان نیو عه که به وجود خون اشام و گرگینه ها اعتقادی ن...