°𝒎𝒚 𝒈𝒖𝒂𝒓𝒅𝒊𝒂𝒏°

349 51 74
                                    

پاهایی که بیشتر از همیشه زخمی بود رو توی شکمش جمع کرد، چشماشو بست و با تردید دستشو کمی جلو برد و فضای خالی مقابلش رو نوازش کرد....
با صدایی آلوده به بغض غلیظی شروع به زمزمه کردن با فضای خالی خونه کوچیکش کرد
:« امروز شنیدم....
شنیدم میگفتن هرآدمی، یه فرشته داره که ازش مراقبت میکنه، پس...این زخما که بدنمو پوشونده چیه؟
درد دارم، خستمه....
من...من...قلبم درد میکنه.....دلم برات تنگه....
خیلی عجیبه نه؟
دلت تنگ شه واسه کسی یا چیزی که ندیدی و حتی نمیدونی اصلا وجود داره یا نه....»

_____________________

غرق خون و خسته از همه چی
جنین وار توی خودش جمع شد، با دستاش دوطرف سرشو گرفت و با چنگ زدن به موهاش، اونا رو کشید و بیشتر اشک ریخت...

_____________________

:«من تنها و خستم، من دارم میمیرم....و فقط تو میتونی نجاتم بدی....»

_____________________

با بی جونی روی صندلی های ایستگاه اتوبوس که توی اون ساعت خالی از هر آدمی بود، بغض همیشگیشو شکست و با بستن چشم های اشکیش سرشو به شیشه پشت سرش تکیه داد...
:«کاش بودی و سرمو میذاشتم روی شونه هات...»

_____________________

:«هی هرزه!»

با صدا زده شدنش با لقب همیشگی، سمت صدا برگشت و نگاهی که سال ها بود خالی از هر حسی بود رو به صاحب صدا دوخت...
میدونست قراره چی بشه
قرار بود دوباره و دوباره مثل تمام دفعات قبل زیر لگد ها و مشت های اونا تقریبا جون بده....

_____________________

:« هی این پسر یتیمه اومد»

:«هرزه بی پدرو مادر!»

:«شنیدم یه هرزس که واسه هم جنسای خودش ساک میزنه!!»

:«اههه نگوووو حالم بهم خورد...»

:«بیا ازش فاصله بگیریم، میترسم ازش هرزگی بگیرم!»

حرفش رو گفت و به همراه دوستاش خنده بلندی به منظور مسخره کردن پسر پر از زخم و کبودی کرد و از اونجا دور شد....

_____________________

گناهش چی بود...؟

_____________________

دیگه خسته بود!
از اشک ریختن...
از ناراحت شدن....
از عصبانی شدن......
از توضیح دادن..........

_____________________

با کشیده شدن موهای سیاه رنگش، گلوله های اشک مثل مروارید از چشم های شکلاتی رنگش جاری شد....

با زور مجبور به انجام کاری شد که هرگز نمیخواست...

با فرو رفتن مجدد اون چیز کثیف و برخودش به ته گلوش، عقی زد و اشکای براقش، صورت زیباشو بیشتر از قبل خیس کردن....

𝒎𝒚 𝒈𝒖𝒂𝒓𝒅𝒊𝒂𝒏...𝒎𝒊𝒏𝒔𝒖𝒏𝒈•Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin