14

351 63 38
                                    

Jin:

هین بلندی میکشم و با صدای بلند از ترس داد میزنم:《جونگ کوک!》

میدوم سمت جایی که از ساختمون پایین پرت شده بود ولی با بالا اومدن یهویی شمشیر اون مرتیکه لعنتی و قرار گرفتنش رو گردنم ثابت سرجام میمونم
《ولش کن جین...عمرش به این دنیا نبود...مطمئنن میتونه توی جهنم کلی پول پارو کنه》

نیشخندی میزنه که هقی میزنم و از غصه گریم درمیاد
جونگ کوک عزیز من...درسته زیاد اذیت میکرد ولی...من هرگز به مرگش راضی نبودم

حالا من جواب جیمین و چی بدم؟پسرک بد دهن من زندگیش به همینجا ختم شد؟

بالای یه برج لعنتی اونم جوری که من حتی نتونستم ازش مراقبت کنم؟
ناخاسته اشکام روی صورتم میریزه و کل خاطراتی که تا الان باهاش داشتم از جلوی چشمام رد میشه

روز اولی که رفتم به شرکتش برای استخدام
بعد اون روز و شبایی که پیشش گذروندم و باهاش کار کردم
حرفا و فحشای بامزش

اون صورت گرد و کوچیکش که وقتی از شیطنت و خباثت میخندید به روشنی ماه میشد
خنده خوشگلش که باعث میشد گوشه چشماش چین بیوفته و دندونای خرگوشی شکلش بیرون بزنه

ذوق زده شدنش وقتی تو یه کاری موفق میشد
وقتی چشمای گرد و بزرگش برق میزد و بعد طبق معمول با خوشحالی داد میزد:《دیدین خارشو گاییدم!》

حتی وقتی توی زندانم بود تسلیم نشده بود و با سرزندگی ادامه میداد و کم نمیاورد
حتی وقتی آواره خیابونم بود و پناه آورد پیشمم به مشکلاتش یه فاک بزرگ نشون داد و ادامه داد و حالا چی؟

باید جنازه متلاشی شدشو از کف خیابون نزدیک شرکت ویکتور عوضی جم میکردم
تازه اگه خودم تو این وضعیت زنده میموندم

با صدای بلند گریه میکنم و همونجور که اشکام گوله گوله رو زمین میریخت سمت اون ویکتور عوضی داد میزنم:《چطور تونستی...اون پسر تازه داشت یاد میگرفت چطور یه آدم خوب باشه...اون..اون تازه داشت معنی محبت و مهربونی رو یاد میگرفت...داشت سعی میکرد از بچ بودن دربیاد و یه آدم مناسب بشه ولی تو...توی لعنتی چطور تونستی》
صورتمو بین دستام میگیرم و از ته دل گریه میکنم

بلند هق میزنم و اشکای داغمو به دستام که حائل صورتم بود هدیه میدم
جونگ کوکی عزیز من پسر شیرین من
اون حتی وقت نکرد ازدواج کنه

گرچه بچ بازی هاش اجازه ازدواج نمیداد و به تنها کسی که این وسط چشم نداشت من بودم ولی به هرحال مهم نیته

صدای اون عوضی به گوشم میرسه که با بی حسی تمام صحبت میکرد:《نگران نباش...به زودی شما هم پیش اون میرید》
دلم میخواست اون نیشخند لعنتیشو از روی صورت کریهش پاک کنم

اونم عوضی سوراخ کون یه مدت عاشق جونگ کوک بود چطور اینقدر سنگ دل شده که به کشتنش راضی شه؟!

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐨𝐬𝐬Where stories live. Discover now