01

1.5K 196 36
                                    

سال 2002 میلادی

Jungkook:

با کلی سعی و به سختی از ماشین پیاده میشم و در و آروم میبندم.
چمدون مشکی کوچولومو که برام خیلی سنگین بود تو دستم میگیرم و بلندش میکنم.

بغ کرده بودم و لبام حسابی آویزون بود
مگه من چیکار میکردم که نمیخواستن بچشون باشم؟

من که مثل "جولیا" زیاد شکلات و شکر نمیخورم یا مثل "پیتر" به کسی مشت نمیزنم پس چرا؟
نکنه چون موهام قرمزه اینجوری میشه؟

نگاهی به "خانم چا" میندازم که با اون لبخند فیک رو لبش سعی داشت حس بدمو از بین ببره.

دستش رو پشتم گذاشت و به جلو هلم داد:《بیا عزیزم》

صدای "ماما اگنس"که از پله ها به سمتمون میدویید تو گوشم میپیچه:《هی خانم...نمیتونی همینطوری بچه رو پس بیاری....اون فقط 5 سالشه》

خانم چا لبخند کج و کوله ای زد و بدون جواب دادن به حرف ماما اگنس بعد از تعظیم نصفه نیمه ای سوار ماشینش شد و رفت.

با لب آویزون و بغض نگاهی به جای خالی ماشین میندازم و سرمو تو یقم فرو میبرم:《ماما اگنس...چون من موهام قرمزه منو پس میارن؟》

فکرمو بلند به زبون میارم که ماما اگنس لبخند غمگینی میزنه بهمو بلندم میکنه به بغلش میکشه

نگاه حرصی به مسیری ک ماشین رفت میندازه و آروم زمزمه میکنه:《فرزندان خدا هرگز بد نخواهند بود عزیزدلم...هرگز...تو یه پسر خوبی عزیزم...توهم یه روزی پسر یکی یدونه ی به مادر و پدر خوب میشی عزیزدلم》

لبام جلو میاد و حسابی آویزون میشه
با انگشتای کوچیکم هفتو که تازه یاد گرفته بودمش و نشونش میدم و میگم:《ولی این هفتمین باریه که منو پس میارن》

ماما بوسه ای رو لپم میزاره که مثل همیشه چندشم میشه و زود پاکش میکنم:《عاااح ماما چند بار بگم بوسم نکن》

وولی تو بغلش میزنم ک آروم میخنده و نازم میکنه:《پسره شیطون...تو مثل یه آبنبات کوچولوی ترش و قرمز رنگی که هر کسی خوشمزگیش و درک نمیکنه پسرم...اینکه موهات قرمزه دلیل نمیشه که بد باشی...پسر کوچولوی من فقط زیادی خاصه》

ماما اگنس هرگز دروغ نمیگفت و میدونستم هرچی که میگه درسته
پس خوشحال میشم و حس بدم زودی از بین میره

لبخند خرگوشی میزنم که منو میزاره زمین و میگه:《زود باش آقا خرگوشه برو وسایلاتو برگردون اتاقت و با خواهر برادرات بازی کن حسابی دلتنگتن....راستی "خواهر ماریا" براتون کلوچه پخته زودباش بریم تا سهمتو نخوردن》

با شنیدن کلمه کلوچه جیغ بچگونه ای میکشم و بدو بدو از پله ها بالا میرم و به صدای نگران ماما اگنس که میگفت مراقب خودم باشم توجهی نمیکنم...

𝐓𝐡𝐞 𝐁𝐨𝐬𝐬Where stories live. Discover now