᭝ 𝙋𝙖𝙧𝙩: 𝟰

340 58 3
                                    

18+
فشار بیشتری به باسن هیونجین وارد کرد و سرش رو داخل گودی گردن پسرک فرو کرد. می‌خواست برای امشب فقط ذهنش رو به آزادی بسپره و چه کاری بهتر از داشتن کسی که زیرش ناله کنه بود؟
- از انجامش با من پشیمون نمی‌شی؟ من نمی‌تونم به سادگی ازت بگذرم.
هیونجین صورتش رو مقابل کریس گرفت. حالش از خودش و وضعیتی که توش گرفتار شده بود بهم می‌خورد اما کاری بود که باید انجامش می‌داد. تپش قلبش رو به گوشه‌ای از گودال فراموشی ذهنش پرتاب کرد و نفس عمیقی کشید. چهره‌ی مصممی به خودش گرفت و نقاب لبخند رو روی صورتش قرار داد.
- امیدوارم بتونم انتظاراتت رو برآورده کنم.
چان اخم غیر منتظره‌ای کرد و فک هیونجین رو بین انگشت‌هاش فشرد. باید از همون اول کنترل همه‌چیز رو به‌دست می‌گرفت و این موضوع بخشی از شخصیت دامش  بود.
- این رو من تعیین می‌کنم.
هیونجین رو از روی پاهاش بلند کرد و خودش هم وزنش رو از روی صندلی برداشت. بازوی پسر رو گرفت و پشت خودش سمت پله‌ها کشوند. راه‌پله‌ی‌ چوبی و لوکس تالار مهمونی رو پشت قدم‌های بلندش جا گذاشت و در اولین اتاقی که توی طبقه دوم بود رو از چهارچوب فلزیش فاصله داد. با یک حرکت، پسر رو سمت تخت پرتاب و شروع به بازکردن دکمه‌های چهارگوش پیرهن مشکی رنگش کرد. وقتی نگاه خیره پسر رو روی خودش دید، یکی از ابروهاش بالا پرید. خوشش نمی‌اومد بابت هر درخواستش زبون باز کنه.
- من باید برات درشون بیارم؟
هیونجین با شنیدن صدای کریس، به خودش لرزید و دست از نگاه کردن به بدن ورزیده‌ی‌ مرد برداشت. فحشی نثار خودش کرد و دستش رو سمت پارچه‌هایی که تنش رو می‌پوشوندن برد تا کنارشون بزنه.
- ن... نه خودم انجامش می‌دم.
کریس پوزخندی به پسر دستپاچه‌‌ی مقابلش زد و با بالاتنه‌‌ی برهنه‌اش، سمت پسر حرکت کرد. وقتی با چشم‌های وحشیش به پسر نزدیک می‌شد، هیونجین بیشتر به این پی می‌برد که چرا لقب مرد مقابلش، گرگ درنده‌ست. با یک نگاه به چشم‌های نافذ و بدن عضلانی چان می‌شد تشخیص داد مثل یک آلفای گرسنه دنبال شکار خوش بر و رو می‌گرده.
هیونجین با همین چند دقیقه چنان مسخ طعمه‌ی جذابش شده بود که هدفش کاملا از خاطرش پرید. مردی که حالا کاملا روش خیمه زده بود قطعا می‌تونست یکی از جذاب‌ترین آدم‌های زندگی پوچ هیونجین شمرده بشه. این‌همه جذابیت چه‌طور درون یک نفر جا گرفته بود؟
- هنوز که درش نیاوردی.
کریس با پوزخند مهلکی گفت و همین‌طور که چهارزانو بین پاهای پسر نشسته بود، با گرفتن از دوطرف پهلوی هیونجین، به راحتی بدنش رو بلند کرد و روی پاهاش نشوند.
وقتی چان با نگاهش مشغول برانداز کردن چشم‌های کشیده و خال زیر چشم هیونجین بود، دونه‌دونه‌ی دکمه‌های پسر رو از هم جدا کرد تا بتونه از شر پوشش مزاحمی که جواهر زیرینش رو از چشم‌هاش مخفی می‌کرد خلاص بشه.
صورت هیونجین به‌خاطر کاهش فاصله‌ بدن‌هاشون، هم‌رنگ مایع مذاب داخل رگ‌های متلاطمش شده بود. باید یک حرکتی پیاده می‌کرد تا هرچه سریع‌تر کار رو تموم کنه و از این وضع خلاص بشه؛ هرچند که می‌دونست این تازه شروع ماجراست. با خلاص شدن از پیرهن قرمز رنگش، پاها و دست‌هاش رو دور کمر چان پیچید و بدن‌هاشون رو کامل بهم چسبوند.
مرد دستش رو سمت کمربند چرمی و لطیفی که از پوست مار سیاه ساخته شده بود، برد و بعد باز کردن اون نوار پهن از دور کمرش، حلقه‌ی‌ دست‌های هیونجین رو از دور گردنش باز کرد و سمت پشت کمر ظریف پسر راهنمایی‌شون کرد. ساق دست‌هاش رو به موازات هم تنظیم کرد و  کمربند رو مثل طناب دورشون پیچید و محکم کرد.
هیونجین در تمام مدتی که داشت به اسارت می‌رفت، فقط پیشونیش رو به سرشونه‌ی‌ پهن چان تکیه داده بود و عطر تلخ مرد رو به ریه‌هاش می‌کشید. رایحه‌ و گرمای بدن چان، بدجور از خود بی‌خودش کرده بود و توانایی تمرکز رو ازش دریغ می‌کرد. حرکاتش آروم و سرشار از آرامش بود و این چیزی بود که هیونجین رو شیفته و تشنه‌ی‌ مرد می‌کرد. رسما از اینکه بدنش رو به آغوش چان سپرده بود، آرامش و لذت در ازاش دریافت می‌کرد. بدنش هرلحظه تب‌دارتر از قبل می‌شد و باکسرش با گذر هرثانیه فشار بیشتری به دیکش می‌آورد.
این‌طوری نبود که از رابطه‌هاش با لینو ناراضی باشه اما اون مرد برخلاف مینهو، هیچ حد و مرزی نداشت و مثل یک جانی باهاش سکس می‌کرد. با اینکه خودش قبول کرده بود با مرد باشه، هیچ‌وقت فکر اینکه مینهو شخصیت‌ دیگه‌ای رو درونش جا داده باشه به ذهنش خطور نکرده بود. هیونجین فقط آغوش مینهو رو می‌خواست اما گیر شخصیت دیگه‌ای افتاد که حتی از وجودش خبر نداشت.
- به چی فکر می‌کنی؟
لحظه‌ای به‌خاطر پیچیدن صدای بم چان دقیقا کنار گوشش به خودش لرزید و کمی بدنش رو عقب کشید. نگاهش رو به دیوار کناری‌شون دوخت تا دروغی که قرار بود توی یک کلمه خلاصه‌اش کنه، از داخل چشم‌هاش برملا نشه.
- هیچی.
چان از زیر چونه‌اش گرفت و صورت هیونجین رو کمی بالا آورد تا بتونه داخل مردمک‌های شفاف پسر خیره بشه. چشم‌هایی که مثل اقیانوس آرام، به طرزی عمیق و تاریک بودن که کریس حس می‌کرد تا ابد می‌تونه داخلشون سردرگم بمونه. پسر نباید انقدر زیبا می‌بود که اینطوری عقلش رو از کار بندازه.
- وقتی ازت سوال می‌پرسم می‌خوام توضیح بشنوم.
هیونجین که نقشه‌اش با شکست مواجه شده بود، لبخند موذیانه‌ای زد و تصمیم گرفت روان مرد رو به بازی بطلبه. خیلی خوب بلد بود چیزی که می‌خواست رو به دست بیاره.
- اگه اطاعت نکنم چی می‌شه؟
چان خنده‌ هیستریکی کرد و پسر رو با شدت روی تخت هول داد تا هیونجین، با دست‌های بسته‌اش با کمر روتختی رو لمس کنه. پاهای اسباب‌بازی جدیدش رو از هم فاصله داد و خودش رو روی بدنش کشید. دلش می‌خواست وجب به وجب بدن خوش‌تراش پسر رو زیر دندون‌هاش حس کنه.
- یکی این‌جا خیلی جرئت پیدا کرده.
هیونجین لبخند دلربایی روی لب‌های درشتش نشوند. بازی داشت تازه شروع می‌شد و این قضیه براش خوشایند بود. ترس کمی درونش باقی مونده بود و فقط مشتاق بود ببینه چه اتفاقی قراره بیفته.
- اگه از تنبیه شدن خوشم بیاد چی؟ مخصوصا اگه از طرف تو باشه.
چان دستش رو لای ابریشم‌های مشکی رنگ هیونجین فرو کرد و چندتاشون رو بین مشتش گرفت. نگاه خنثی‌ای به پسر انداخت و بین لب‌هاش فاصله انداخت. داشت عقلش رو به‌خاطر هیونجین از دست می‌داد و توی ذهنش دنبال راهی بود محبتش رو جبران کنه.
- اینطوری باعث می‌شی بیشتر شیفته‌ات بشم و این یعنی آلارم خطر برای تو.
کریس با دیدن سکوت پسر، نفس عمیقی کشید و دوباره رشته‌ی کلامش رو بدست گرفت. کارهای زیادی از دستش برمی‌اومد اما فعلا توانایی این رو داشت که جلوی خودش رو بگیره.
- اسمت چیه؟
هیونجین یکم سرجاش وول خورد و خندید. وقتش رسیده بود تیر اول رو به سمت هدف پرتاب کنه.
- فکر نمی‌کردم بخوای اسم پارتنر یک شبه‌ات رو بدونی. من رو هیون صدا کن.
چان صورتش رو برای دومین‌بار داخل گودی گردن خوشبوی هیونجین فرو و نفس داغش رو روی پوست نازک و لطیفش پیاده کرد. تنها فکری که داخل ذهنش شکل می‌گرفت، این بود که نمی‌تونه به راحتی از طعم بدن پسر دست بکشه.
- بوی خیلی خوبی می‌دی. چی باعث شده فکر کنی یک شب برام کافیه؟
هیونجین که تقریبا توی راضی کردن مرد برای رفتن به عمارتش موفق شده بود، لبخند پیروزمندانه‌ای زد و تصمیم گرفت نهایت لذت رو از بدن این گرگ درنده ببره. دیگه براش مهم نبود مثل یک هرزه جلوه کنه چون باکرگیش رو مدت‌ها پیش به لطف لی مینهو از دست داده بود.
چان با رسوندن دندون‌هاش به گردن و سینه‌ی هیونجین، گازها و کیس مارک‌های دردناکی روانه‌ی بدن بلورین زیرش ‌کرد تا گرسنگی روحش رو برطرف کنه.
هیونجین احساس می‌کرد داره زیر نوازش‌های مرد، مثل یک فلز که داخل کوره‌ی‌ آهنگری فرو رفته ذوب می‌شه. بعد از اینکه تونست از طعم تن پسر دست بشه، لحظه‌ای برای درآوردن شلوار مشکی‌ رنگش عقب کشید و بعد از پایین کشیدن باکسرش، از دیدن نگاه خیره‌ی هیونجین بی‌اختیار خنده‌ای کرد که به ندرت روی لب‌های وحشیش می‌نشست.
- چیه؟ ازش می‌ترسی؟
هیونجین نگاه احمقانه‌اش رو از دیک چان دزدید و شروع کرد به اطمینان خاطر دادن به خودش کرد. معلومه که ترسیده بود و داشت فکر می‌کرد واقعا می‌تونه اون رو داخلش جا بده؟
چان خیلی سریع بین پاهای هیونجین برگشت و پایین‌تنه‌ی‌ زیبا و پرستیدنی پسر رو از هرگونه پوششی رها کرد. لبش رو لیسید و دوباره روی بدنی که انتظارش رو می‌کشید، خیمه زد. سه‌ تا از انگشت‌های دست راستش رو سمت دهن پسر برد و به پهلوش چنگ زد.
- این‌جا هیچ روان‌کننده‌ای پیدا نمی‌شه پس بهتره خوب ساکشون بزنی وگرنه نمی‌تونی تحملش کنی.
هیونجین بدون هیچ مخالفتی انگشت‌های جذاب کریس رو توی دهنش کشید و زبون سمجش رو بینشون به گشت و گذار وادار کرد.
چان نگاه تشنه‌اش رو به صورت پسر دوخته بود و هم‌زمان با دست چپش داشت بدن خیس از عرق هیونجین رو که زیر نور کم‌سوی لامپ نارنجی بالای سرشون درحال درخشش بود، توی نوازش‌هاش غرق می‌کرد.
- زیبایی بیش از اندازه‌ات باعث می‌شه دیوونه بشم.
هیونجین کم مونده بود از شدت تحریک شدن، برای پر شدن سوراخش التماس کنه که درست همون لحظه انگشت‌های چان از دهنش بیرون کشیده شد. احساسش مثل این بود که یک بچه‌ی‌ سه ساله‌ست و آبنباتش رو به زور از دست داده.
وقتی سومین انگشت چان هم‌ از دروازه‌ نبض‌داری که بین دو برآمدگی باسنش بود، گذشت‌، نتونست فاصله گرفتن کمرش از تخت رو کنترل کنه. طوری داشت توی حرارت دست و پا می‌زد که انگار به جای انگشت‌های کریس، شعله‌افکن وارد بدنش شده. برای اولین بار همچین احساسی موقع سکس داشت اما بدنش بیشتر از این‌ها رو می‌طلبید؛ پس حرف دلش رو به زبون آورد.
- سریع‌تر!
چان انگشت‌هاش رو بیرون کشید و دیکش رو خیلی سریع جایگزینشون کرد. ورودی پسر جوری تنگ و گشاد می‌شد که انگار داره براش با التماس ناله می‌کنه.
- پس ازم درد می‌خوای؟ حاضرم با تمام وجود این حس رو تقدیمت کنم اما واقعا مطمئنی که می‌خوایش؟
هیونجین بین پلک‌های روی هم آرمیده‌اش فاصله اندکی ایجاد کرد و نگاه خالی از احساسی به مرد انداخت. از درون داشت به حرفش می‌خندید ولی واکنش صورتش با خنده متضاد بود.
- من رو از درد می‌ترسونی؟ هر نفسی که توی زندگیم کشیدم و می‌کشم درده و جالبیش این‌جاست که فقط با یک درد دیگه می‌تونم روشون مرهم بذارم.
چان دیکش رو با تمام زورش تا ته وارد پسر کرد و به قیافه‌ی رنجور هیونجین چشم دوخت. با اینکه فقط چند ساعت از آشنایی‌شون می‌گذشت، کریس به خوبی رنج کشیدن روح زخمیش رو حس می‌کرد. کنجکاویش مجبورش می‌کرد تا پسر رو کنار خودش نگه داره و احساساتش رو به چالش بکشه. بازی با روح و روان دیگران تخصصش بود و از این‌کار نهایت لذت رو دریافت می‌کرد.
- پس با من فرق داری! من دردم رو فقط با درد کشیدن خودم درمان نمی‌کنم! از انتقالش به یک نفر دیگه بیشتر لذت می‌برم.
هیونجین لبخندی که مجاز از زجر کشیدن همه‌‌ی این سال‌ها بود رو مهمون لب‌های‌ سرخش کرد. بی‌اراده داشت درهای روحش رو به روی مرد باز می‌کرد و از شخصیت درون‌گراش دست می‌کشید. انگار قدرت کریس به چالش کشیدن روحش بود و خب قرار بود از این بازی حسابی لذت ببره.
- پس تا جایی بهم درد بده تا جفتمون از عذابی که می‌کشیم خلاص بشیم.
چان نمی‌تونست جلوی شیفته شدنش رو بگیره پس اولین ضربه رو داخل سوراخ منقبض هیونجین کوبید تا ناله‌ای از جانب پسر دریافت کنه اما با سکوتش، تلاشش بی‌ثمر موند.
- صدات رو خفه نکن.
هیونجین دست از به دندون گرفتن لب‌هاش برداشت و نگاهش رو سمت مرد کشید. واقعا می‌خواست صدای ضجه‌های قلبش رو بشنوه؟
- پشیمون می‌شی چون ممکنه تمام فریادهایی که این‌ همه سال داخلم حبس کردم روی سرت آوار بشن.
چان خندید و ضربه‌ی‌ دومش رو هم حواله‌‌ی ورودی هیونجین کرد و برخلاف بار قبل، صدای شیرینی توی گوشش پیچید. صورتش رو سمت صورت درهم رفته‌ی مقابلش کشوند و همراه ضربه‌ بعدیش، بوسه‌‌ی خیسی روی گونه‌ی‌ نرم پسر کاشت.
هیونجین از حرکت ناگهانی چان متعجب شده بود؛ به طوری که از خاطر برد جسم غریبه‌ای داخلشه و با نهایت بی‌رحمی قطر طویلش رو توی سوراخ مقعدش حرکت می‌ده. می‌خواست چشم‌هاش رو طبق عادت ببنده اما نمی‌تونست از صورت و بدن ورزیده‌ مرد مقابلش دست بکشه. هیچ‌وقت توی زندگیش کسی رو نبوسیده بود؛ اما چرا الان می‌خواست اولین بوسه‌ی‌ عمرش رو به یک مرد غریبه که درحال به فاک دادنشه اختصاص بده؟ اون هم وقتی حتی بوسه‌ی کوتاهی رو هم با مینهو تجربه نکرده بود!
چان به حالت عمودی مقابل پسر نشست و پهلوهای پسر رو گرفت. به ضربه‌های عمیقش سرعت بیش‌تری بخشید و با قدرت کشنده‌ای، داخل هیونجین می‌کوبید تا به ناله‌های نصفه و نیمه و پست سر همش‌ گوش بده.
- فاک! دارم عقلم رو از دست می‌دم.
هم‌زمان با یکی از ضربه‌های چان، کل تنش به طوری لرزید که انگار رعدی از میون آسمون به بدنش رعشه انداخته.
چان که پروستات پسر رو پیدا کرده بود، نیشخند ترسناکی زد. بدن هیونجین رو چرخوند و باسنش رو از تخت فاصله داد تا زانوهاش روی تخت قرار بگیرن. دیکش رو دوباره داخل سوراخش فشار داد و ضربه‌هاش رو دقیقا روی همون نقطه تنظیم کرد.
- من دا...دارم میام.
چان کش مشکی رنگی که موهای مشکی و بلند هیونجین رو اسیر کرده بود رو از موهای پسر جدا کرد. نوار نازک و منعطف رو بین انگشت‌هاش گرفت و با دقت دور کلاهک دیک هیونجین پیچید تا از ارضا شدنش جلوگیری کنه. دلش نمی‌خواست پسر قبل از خودش مرتکب اشتباه بشه.
- کی بهت همچین اجازه‌ای داده که قبل از من ارضا بشی؟
هیونجین که پیشونیش رو به تشک تخت تکیه داده بود، به‌خاطر پایین‌تنه‌ دردناکش ناله‌ی عمیقی کرد و قسم خورد تاحالا هیچ‌وقت به این زودی به نقطه‌ ارگاسمش نرسیده. حس خوبی که وجودش رو اسیر کرده بود داشت دیوونه‌اش می‌کرد و نمی‌خواست به این زودی ازش دست بکشه.
- معذرت می‌خوام.
چان خندید و خودش رو از سوراخ پسر بیرون کشید چون تصمیم به آشکار کردن سادیسمش گرفته بود. می‌خواست حد تحمل هیونجین رو بسنجه و ببینه تا چه حد می‌تونه صبور باشه.
هیونجین به‌خاطر سوراخ ناکام مونده‌اش، فاصله‌ای با گریه کردن نداشت. لب پایینش رو به دندون گرفت و تپش روانی کننده قلبش رو پشت گوش انداخت. سرش گیج می‌رفت و بشدت سنگین شده بود؛ حس می‌کرد تمام خونی که داخل رگ‌هاش در جریانه به مغزش هجوم برده.
- لطفا!
چان سیلی نسبتا محکمی به پوست نازک و بی‌محافظ باسن و رون پسر کوبید. دیدن لرزش بدن هیونجین لذت پایان ناپذیری بود و روحیه‌ی سادیسمی چان رو به مرز جنون می‌کشوند. خودش هم در حد مرگ تحریک شده بود اما بازی کردن با پسر براش لذت بیشتری به ارمغان می‌آورد.
- واضح بگو که تقاضا کردنت برای چیه.
- من رو جوری به فاک بده که خشم درونم با خاک یکسان بشه.
چان که خودش هم صبری برای لبریز شدن نداشت، یک ضرب وارد پسر شد و خودش رو روی بدنش کشید تا لب‌هاش رو به گوش هیونجین برسونه.
- من دردی که می‌خوای رو بهت می‌دم.
حدودا بعد از پونزده دقیقه که چان داشت با تمام قدرت سوراخ پارتنر‌ جدیدش رو فتح و با اسپنک‌های پی در پی‌اش نیمی از تن هیونجین رو تبدیل به رنگ مورد علاقه‌اش می‌کرد، بالاخره اجازه‌ به ارگاسم رسیدنشون رو صادر کرد.
هیونجین به محض خلاص شدن از دردی که توی دیکش داشت بدون توجه از کام چان که از لای باسنش درحال خارج شدن بود، از شدت خستگی به عمیق‌ترین خواب زندگیش فرو رفت.
چان کمربندش رو از دور دست‌های کبود پسر باز کرد و دیکش رو ازش بیرون کشید. زانوهای خمیده‌‌ی پسر رو صاف کرد تا بدنش به حالت درازکش دربیاد و همون موقع لب‌هاش رو به خراش‌های سطحی و زیبایی که به کمر سفید هیونجین جلوه‌ باشکوهی داده بودن رسوند. از همون نگاه اول با دیدن بدن زخمیش متوجه شده بود دست نخورده نیست و لزومی نداره باهاش مراعات کنه.
پایان 18+
- نمی‌دونم تا این‌جا چه دردی رو با گوشت و خون چشیدی اما بهتره بدونی راه نجاتی از دست من برای تو وجود نداره پسر جون.
از سرویس بهداشتی‌ای که داخل همون اتاق بود، حوله‌‌ی تمیزی برداشت و کمی نم‌دارش کرد تا بدن‌هاشون رو باهاش تمیز کنه. همین‌طور که پارچه‌ی‌ مخملی رو روی تن پسر می‌کشید، گوش‌هاش پیش ناله‌های ریزی که از بین لب‌های خواستنی هیونجین خارج می‌شد، گیر کرده بودن.
بالاخره موفق شد لباس‌هاشون رو با شلخته‌ترین حالت ممکن دور خودش و هیونجین بپیچه و پسر رو بین بازوهاش بلند کنه.
وقتی بعد خروج از اتاق، پله‌های سالن اصلی رو به سمت پایین طی می‌کرد، تصمیم گرفت از در پشتی که مخصوص بخش خدماتی تالار بود از ساختمون خارج بشه اما سایه‌ای پشت سرش ظاهر شد.
- هیونگ تمام مدت کجا بودی؟ و اینکه ایشون کی باشن؟
چان پوزخندی گوشه‌ لبش ظاهر کرد و خلاصه‌ترین توضیح ممکن رو تحویل جونگین داد.
- شکار جدیدمه. می‌خوام تا فردا ظهر یک گزارش کامل از هویت و سابقه‌اش توی اتاقم باشه.

♡~♡~♡
ووت و کامنت فراموشتون نشه خوشگلای من^^

Fox(skzver) FullWo Geschichten leben. Entdecke jetzt