مهم نبود چانگبین چقدر نسبت به فلیکس با نهایت بیرحمی رفتار کنه، وقتی بحث سکسشون وسط بود اون موجود بدخلق نمیخواست هیچکس رو بجز پسر کک مکی زیباش زیرش داشته باشه!
ضرباتی که با گذر هر ثانیه شدت میگرفتن فقط لذت رو برای فلیکس زنده میکردن و چشمبندی که بیناییش رو مختل کرده بود هرلحظه بیتابترش میکرد. دوست داشت صورت معشوقهاش رو وقتی داره با تمام زور داخلش میکوبه، ببینه.
_ هیونگ لطفا چشمهام رو باز کن! راحت نیستم.
چانگبین به هیچ عنوان حاضر نبود موقع سکس به پارتنرش بد بگذره چون نالههای سرشار از لذت فلیکس رو به نق زدنهاش ترجیح میداد. همونطور که داخلش میکوبید، سرش رو داخل گردن سفید پسرکش فرو کرد و گاز آرومی ازش گرفت. پوست سفیدش انقدر شیرین بود که انگار با عسل غسل داده باشنش.
_ باشه لیکسی. هرچی تو بگی.
به محض اینکه چشمبند کنار رفت، صورتش رو سمت چانگبین چرخوند و با چشمهای معصومش به قلب پوشیده شده از فولاد مرد چنگ انداخت. چرا وجود یک احساس دوطرفه بینشون آرزویی محال به نظر میرسید؟
چهرهی چانگبین مثل عقابی که درحال پرواز، شکارش رو زیر نظر داره درهم فرو رفته بود. لذت کنار فلیکس بودن رو با هیچ چیزی توی دنیا قابل قیاس نمیدونست و نالههاش رو حتی از آواز کمیاب قو زیباتر مجسم میکرد.
_ دوست دارم هیونگ.
چانگبین بدون توجه به ابراز احساساتی که خودش هم میدونست از اعماق قلب فلیکس نشات گرفتن، به لبهاش حملهور شد. بوسهی وحشیانهای که از نظر فلیکس عاری از هر عشق و لطافتی بود و قلب پسر کوچیکتر رو با این افکار ریز ریز میکرد.
فلیکس فقط میخواست توسط معشوقش دوست داشته بشه اما چرا براش امری محال بود؟ چرا باید جا کردن خودش داخل قلب چانگبین انقدر سخت و نشدنی جلوه میکرد؟
_ چرا نمیتونی دوستم داشته باشی هیونگ؟
چانگبین با مک محکمی از پسر جدا شد و بعد از لیسیدن باریکهی خونی که از لب کبود فلیکس جاری شده بود، به نیپلهای صورتی و متورمش هجوم برد اما قبل از هرکاری، به خاطر سوال پسر جا خورد. انتظار نداشت پسر انقدر به خاطر رفتارهایی که باهاش داشت آزرده خاطر بشه. فلیکس واقعا ظریفتر از تصوراتش بود و به مراقبت زیادی نیاز داشت.
فلیکس بغضش رو شکست و اولین قطرهی ناامیدیش که از گونه نرمش در حال چکیدن بود رو به رخ مرد کشید. قلبش جوری درد میکرد که انگار هزاران خنجر درونش فرو رفته باشه. احساسات پاکش زیر لگدهای سنگدلانهی احساسات سرد چانگبین داشت جون میداد و در هم میشکست.
_ انقدر ازم متنفری؟
چانگبین باید اعتراف میکرد یک بخش از وجودش با شنیدن این جملات فرو ریخته. فلیکس مدتها پیش از هویت واقعیش خبردار شده بود و با این حال تا الان از رازش محافظت و حتی دلش رو دو دستی تقدیم مرد کرده بود؛ اما این نمیتونست رابطهشون رو تغییر بده. چانگبین فلیکس رو بیشتر از هر موجود زندهی دیگهای توی این دنیا که بیشتر براش شبیه جهنم بود، دوست داشت و حاضر نبود با شخص دومی تقسیمش کنه؛ اما موانع زیادی مقابل عشقشون وجود داشت که مرد رو میترسوند.
_ چرا همچین فکری میکنی؟ من به هیچوجه ازت متنفر نیستم لیکس!
فلیکس بازوش رو روی چشمهای نمناکش گذاشت و به گریهای که میدونست لوس و احمق نشونش میده شدت داد. ذرهای براش مهم نبود کنار چانگبین ضعیف به نظر برسه؛ فقط تلاش میکرد احسسات زخمیش رو بروز بده تا کمی از درد سینهاش کم بشه.
_ ولی نمیتونی انکار کنی که دوستم نداری.
چانگبین کلافه شده بود و نمیدونست چطور احساسات پسرک لوسش رو آروم کنه. واقعا نمیدونست توی همچین شرایطی باید چه غلطی کنه و چی بگه؛ به خاطر همین از خودش ناامید شده بود.
_ یعنی برای داشتنت حتما باید عاشقت باشم؟ اینکه اینطور میپرستمت برات کافی نیست؟
فلیکس بازوش رو از مقابل چشمهای خیسش کنار زد و با فشار مشتهاش به سینهی مرد، سعی کرد چانگبین رو از روش کنار بزنه. دیگه تحمل این وضعیت رو نداشت و حس میکرد بغض مثل طناب دار گردنش رو دربرگرفته. اون مرد چه فکری کرده بود که این حرفها رو میزد؟ از درون فقط خودش رو به خاطر حماقتی که تا اینجا به خرج داده بود سرزنش میکرد. چرا باید انقدر خودش رو پایین میکشید که لایق زیرخواب بودن عشق یکطرفهاش باشه؟
_ ولی من نمیخوام فقط برات یک عروسک سکس باشم.
چانگبین با فشار آرومی پسر رو دوباره روی تخت خوابوند و گونهاش رو بوسید. دلش میخواست به پسر بفهمونه که چقدر دوسش داره و دلیل سرد مزاجیهاش چیز دیگهایه؛ اما چرا زبونش هیچ همراهیای نمیکرد؟
_ چی داری برای خودت سرهم میکنی لیکس؟
فلیکس لبخند تلخی زد. از یادآوری اون روز شرم داشت و حالش از خودش و احساساتش بهم میخورد.
_ یادت نمیاد؟ خودت این لقب رو بهم دادی.
-فلش بک-
فلیکس درحالی که درد پایین کمرش رو ایگنور میکرد، بازوی مردی که داشت از روی تخت بلند میشد تا بعد از چهار راند دردناک تنهاش بذاره رو اسیر دست ظریفش کرد. نیاز به کمی مراقبت و محبت توی شبی که باکرگیش رو ازش گرفته شده بود، درخواست مشکلی شمرده نمیشد اما انگار چانگبین قرار نبود بهش توجهی نشون بده.
_ میشه یکم بیشتر پیشم بمونی؟
چانگبین پوزخندی به پسر کوچیکتر زد و بازوش رو با شدت از دستش خلاص کرد. انقدر درگیری ذهنی و مشغله داشت که نفهمید چطور با نیش زبونش به قلب فلیکس شلیک میکنه.
_ بهتره حد خودت رو بدونی لی فلیکس! حتی اگه پسر رئیسم باشی باز هم برای من فقط یک عروسک سکسی.
-پایان فلش بک-
چانگبین از یادآوری اولین رابطهاش با فلیکس، خاطرات خوشایندی دستگیرش نشد و تا بخواد چیزی برای آروم کردن پسرکش سرهم کنه، فلیکس کنارش زد و از روی تخت بلند شد. هردوشون خسته بودن؛ چانگبین از نشناختن احساساتش و فلیکس از یکطرفه بودن عشق دردناکش.
_ دیگه نمیخوام فقط به خاطر اینکه دوست دارم انجامش بدم؛ پس بهتره بری دنبال کارهات و چیزهایی که برات از هرچیزی مهمترن.
چانگبین از جاش بلند شد و قبل از ورود فلیکس به اتاقک حمام، پسر رو بعد از کشیدن بازوش بین خودش و دیوار پین کرد. داخل چشمهای فلیکس فقط معصومیت و غم موج میزد. پسر انقدر پاک بود که چانگبین هرروز خودش رو لعنت میکرد چون میدونست لایق داشتنش نیست.
_ آره من همچین حرفهایی بهت زدم!
با دیدن بغض تازهای که درون گلوی فلیکس درحال تشکیل بود و سندش هم داخل چشمهاش موج میزد، سرش رو پایین انداخت و سرشونههای باریک فلیکس رو گرفت. انقدر بابت کارها و رفتارهاش شرمنده بود که گناهش حد و مرزی نداشت. حتی نمیتونست به چهرهی فلیکس خیره بشه.
_ اما الان همه چیز عوض شده لیکس! خودت خوب میدونی من کیم پس اینم بفهم که نمیتونم وارد رابطه عاشقانهای بشم. تو برام دیگه یک عروسک نیستی بلکه کسی هستی که من با تمام وجود بهش اعتماد دارم. من دوست دارم فلیکس اما نمیدونم این دوست داشتن به معنای عشق هست یا نیست! من رو ببخش که لیاقت عشقی که بهم دادی رو ندارم و نمیتونم ازش محافظت کنم.
فلیکس میدونست که قادر به بیان سادهترین کلمات این دنیا هم نیست پس در کمال سکوت به صورت خشک و مصمم چانگبین خیره موند. چی رو باید باور میکرد؟ ولی درحال حاضر چانگبین سعی داشت آرومش کنه پس یعنی بهش اهمیت میداد؛ همین برای گرم کردن قلب خستهاش و کوتاه اومدنش کافی بود. رسما با بهدست آوردن کوچیکترین توجه از سمت مرد، گاردش رو پایین آورده بود.
با به صدا دراومدن تلفنش، بوسهی ملیحی به گونهی فلیکس هدیه کرد و به اون جسم پر سر و صدا که داشت روی عسلی کنار تخت ویبره میزد، چنگ انداخت. تلفن همراه قطعا براش جزء روی مخترین اختراعات بشر بود.
_ بله قربان؟
" محموله رسیده. حواست باشه بیسروصدا برسه به انبارها. درضمن... انگار چندتا موش اونجا هستن که باید شرشون رو کم کنی. جرئت کردن به یکسری از اسناد دستبرد بزنن."
چانگبین که از شنیدن صدای خشدار چندشترین پیرمرد دنیا حالش بهم خورده بود، چشمهاش رو داخل کاسه چرخوند و سعی کرد زبونش رو برای ادامهی مکالمه به کار بندازه.
_ چشم قربان حواسم به همه چیز هست خیالتون راحت.
" خوبه! بعد از این ماموریت میبینمت کارتر"
گوشی رو از گوشش فاصله داد و نفس راحتی کشید. یک کثافتکاری جدید در راه بود و قطعا امشب همین رو کم داشت. دستش رو لای موهاش فرو کرد و چشمهاش رو بست تا یکم در آرامش بتونه فکر کنه.
فلیکس که به وضوح شاهد نفسهای سنگین و پراضطراب چانگبین شده بود، خودش رو کنار مرد رسوند و از پهلو، بازوهاش رو دورش حلقه کرد. احتمالا پدرش کار مهمی رو بهش سپرده بود که اینطور اعصابش بهم ریخت.
_ چرا کاری که تا اینجا به خاطرش اومدیم رو تموم نکنیم؟
چانگبین با شنیدن صدای بم فلیکس دقیقا کنار گوشش، دست از افکارش کشید و توجهش رو به پسر داد. نگرانی رو میتونست به وضوح از چهرهی پسر بخونه.
_ مگه نگفتی دیگه انجامش نمیدی؟
فلیکس با اخم غلیظی از مردی که با پوزخند نگاهش میکرد، فاصله گرفت. درحال حاضر دلش میخواست با چوب گلفهای مجموعهی پدرش، کل هیکل چانگبین رو مورد عنایت ضربههاش قرار بده.
_ واقعا که خیلی عوضی هستی سئو! برو بیرون نمیخوام ببینمت.
درست لحظهای که به مرد پشت کرد، بازوش به عقب کشیده شد و بدنش بین بازوهای چانگبین فرو رفت. ضربان قلبش در معرض ایستادن بود و خون داخل رگهای مغزش موجهای نامنظمی رو ایجاد میکرد. بدنش به راحتی تحت تاثیر حرکات چانگبین قرار میگرفت و صدای مرد، مثل باد توربینهای وجودش رو برای تولید آدرنالین به کار میانداخت.
_ کجا با این عجله؟ اجازه نمیدم خودت رو از من بگیری فلیکس.
سرش رو داخل گردن پسر فرو کرد و گاز محکمی از پوست نازکش گرفت. مثل گرگی که زیر نور ماه کامل داخل هیت فرو رفته باشه، دلش برای چشیدن نقطهنقطهی بدن فلیکس بیتابی میکرد.
از زیر زانوها و کمر فلیکس گرفت، و بدنش رو به راحتی بین بازوهاش بالا کشید. همونطور که پسر رو آروم روی تخت میذاشت، روش خیمه زد و انگشتهای دست چپش رو بین موهای فلیکس فرو کرد.
_ امشب مجبورم زودتر برم اما وقتی برگشتم سعی میکنم برای حسی که بهت دارم زمان بیشتری به خرج بدم.
فلیکس لبخند محوی در جواب چانگبین زد و دستهاش رو دور گردن مرد حلقه کرد. تنها چیزی که بهش نیاز داشت، سپردن خودش به شخصی بود که قلبش رو با خشونت دزدیده.
لبهای فلیکس رو به دندون گرفت و روشون رو لیسید. وقتی پسر حفره دهنش رو باز کرد، رسما اجازهی ورود زبون چانگبین به دهنش صادر شد.
فلیکس از حس زبون داغ چانگبین داشت عقلش رو مثل کبوتر رها میکرد تا فقط لذت درون کالبدش باقی بمونه. وقتهایی که چانگبین اینطوری در آغوشش میگرفت و گرمای بدنهاشون رو بهم پیوند میداد، حس میکرد بین باغهای بهشت درحال قدم زدنه. همونقدر شیرین و آرامشبخش؛ اما بعد از برگشتن به واقعیت، متوجه میشد دنیاش بجز جهنم، چیز دیگهای نمیتونه باشه.
تکتک اجزای پسرکش براش بوسیدنی و قابل پرستش بود و قسم میخورد فلیکس زیباترین انسانیه که توی دنیاش وجود داره. پسری که ظاهر و باطنش مثل ابرهای داخل آسمون پاکه و توانایی تصاحب قلب و روح چانگبین رو داره.
چانگبین بعد از قطع کردن بوسه، دستهاش رو دو طرف سر فلیکس ستون کرد و به چهرهی معصومش خیره شد. لبهاش، چونههاش و مهمتر از همه، چشمهای پسر بود که اشتیاق رو درون جسم بیروح چانگبین زنده میکرد. لحظاتی که کنار این پسر میگذروند براش تجسمی از زندگی بود. برای مردی که بویی از عشق و محبت به مشامش نرسیده بود، لیاقت داشتن فلیکس میتونست دور دستترین آرزوی چانگبین رو رقم بزنه.
فلیکس زیر نگاههای چانگبین درحال ذوب شدن بود و تلاش میکرد از داخل نگاه مرد، افکارش رو بخونه؛ ولی بیفایدهترین کار ممکن بود چون اون مردمکهای مشکی هیچ احساساتی رو درونشون جا نداده بودن و انگار قرار نبود عشق فلیکس رو به دوش بکشن.
_ چرا اینطوری نگاهم میکنی؟
جملهی فلیکس سکوت مرگباری که اتاق رو دربرگرفته بود رو شکست. جملهای که جوابش شامل سختترین کلمات بود و چانگبین نمیتونست اونها رو کنار هم بذاره و دهن باز کنه.
خم شد و آروم لبهای فلیکس رو تو دهنش کشید و زبونش رودوباره وارد دهنش کرد. اینبار گوشه به گوشهی دهنش رو مزه میکرد و میدونست هیچوقت از این طعم فوقالعاده سیر نمیشه.
دستش رو زیر سر موجود زیبایی که زیرش آروم گرفته بود، برد و بوسه رو آروم پیش برد تا جایی که با فشار کوچیک فلیکس به سینهاش، فهمید که باید عقب بکشه چون پسرکش نفس کم آورده. بوسههاش رو از زیر گوش فلیکس تا گونهاش ادامه داد. گاز ریزی از نرمی گوش پسر گرفت که باعث شد نالهی آرومی رو کنار گوشش رها کنه.
_ این صدا رو بیشتر از هرچیزی توی این دنیا دوست دارم.
صدای چانگبین خیلی عمیق بود و تاثیرات خودش رو به راحتی روی پایینتنهی فلیکس نشون داد. بوسههای درشت و خیسی روی گردن پسر گذاشت و یک ناله بلند ازش دریافت کرد.
فلیکس با حس سرمای دست چانگبین روی پهلوی داغش، نفسش رو حبس کرد. چانگبین داشت به آرومی شکمش رو لمس میکرد و نیپلش رو فشار میداد تا لذت رو مثل سرنگ حاوی مورفین، داخل رگهاش جاری کنه؛ اما وقتی دیکش بین انگشتهای مرد اسیر شد، چشمهاش سیاهی رفت و نفسش به شمار افتاد.
چانگبین خندهی آرومی کرد و نگاهش رو سمت لباسهاش که کمی اونورتر افتاده بودن چرخوند. دستش رو کمی دراز کرد تا به شلوارش چنگ بندازه و کمربندش رو از دور کمرش برداره. با یک دست هردوتا مچ فلیکس رو گرفت و با دست دیگهاش که کمربند مشکی و چرمش رو نگه داشته بود، دستهای فلیکس رو به تاج بالایی تخت بست.
فلیکس سرش رو بالا آورد و با چشمهای نگرانی به چانگبین نگاه کرد. از اینکه نتونه بدن ورزیدهی چانگبین رو موقع سکس لمس کنه متنفر بود.
_ چیکار میکنی هیونگ؟
چانگبین میدونست فلیکس تنها آدمیه که میتونه با همچین نگاههایی دلش رو ببره و مظلومنمایی کنه. ولی چرا این پسر باید انقدر زیبا و بانمک آفریده میشد که نتونه در برابرش کنترلی روی خودش داشته باشه؟
_ مطمئن میشم که فرار نکنی.
با تشنگی به لبهای فلیکس حمله و پوست نرمش رو نوازش کرد. اون ماهیچههای نرم، به اندازهی رزهای وحشی سرخ و شهوت انگیز بودن و هوش از سر چانگبین میپروندن. زیر پلک و نوک بینی فلیکس رو بوسید و بعد دوباره سراغ لبهاش رفت. دندونهاش رو روی گردن پسر گذاشت تا کبودی بیشتری به جا بذاره و به همه نشون بده این بشر فقط و فقط به خودش تعلق داره.
فلیکس آروم ناله میکرد و به راحتی درحال بازی با روح و روان چانگبین بود. حس سرمای زبون و بزاق مرد روی پوست داغ بدنش، باعث میشد حس کنه که چقدر به چانگبین احتیاج داره.
چانگبین پایینتر رفت و نیپلهای فلیکس رو هدف بعدی لبهاش قرار داد. یکی رو با اشتیاق بعد از بوسه میمکید و دیگری رو بین انگشتهاش فشار میداد.
دلش میخواست موهای چانگبین رو توی دستش بگیره یا حداقل یک جایی رو نگه داره و فشار بده ولی دستهای بسته شدهاش، فقط باعث ناکامیش میشدن. چانگبین بوسهی خیسی روی نافش گذاشت و دیک فلیکس رو که با پریکام خیس شده بود، توی دستش گرفت.
فلیکس قوسی به کمرش داد و تلاش کرد کمرش رو از ملحفهی تخت فاصله بده اما چانگبین با فشار اندکی به شکمش، بدن پسر رو سر جاش برگردوند. تماشای دست و پا زدن پسر هرلحظه دیوونهترش میکرد و سعی داشت دیوونهتر از چیزی که هست نشه. فلیکس هربار جوری موقع سکس دیوونهاش میکرد که باعث میشد از شدت تحریک شدن تا مرز جنون پیش بره و کاری کنه پسر تا چند روز نتونه راحت روی صندلی محل کارش بشینه.
حس دستهای بزرگ چانگبین روی دیک بیقرارش، لذتبخشتر از چیزی بود که انتظارش رو داشت ولی درست لحظهای که حس میکرد درحال ارضا شدنه، مرد از کارش دست کشید و از روی تخت کنار رفت.
چانگبین از داخل کیسه کاغذیای که با خودش آورده بود، کاندوم برداشت و سمت تخت برگشت. فهمیدن اینکه در تمام طول راه فلیکس با اخم کیوتی به عضلات بالاتنهاش خیره مونده باشه، اصلا کار سختی نبود. روی تخت برگشت و بین پاهای فلیکس جا گرفت. کاندوم رو روی دیکش کشید و یکی از پاهای فلیکس رو روی شونهاش انداخت. دیکش رو روی ورودی فلیکس کشید و با لذت به بدن بیقرارش چشم دوخت.
همین چند دقیقه قبل داشت داخلش میکوبید پس نیازی نبود بیشتر از این لفتش بده. به لبهای پسر که بین دندونهاش اسیر شده بودن نزدیک و نزدیکتر شد و ساعدهاش رو دو طرف سر فلیکس گذاشت. دیکش رو ناگهانی و تا آخر داخل پسر فرو کرد و به خاطر حلقهی داغ ماهیچههایی که دیکش رو فشار میدادن، نالهی مردونه و طولانیای کرد و اهمیتی به فرو رفتن سر فلیکس به بالش زیر سرش نداد.. آروم شروع به عقب جلو کردن کمرش کرد و همزمان به پهلوهای فلیکس چنگ انداخت. داشت از لذت داخل فلیکس بودن دیوونه میشد. ضرباتش رو تندتر کرد و فلیکس از لذت نالهی جیغ مانندی کشید و به بدنش پیچ و تاب عمیقی داد.
چانگبین پروستات فلیکس رو پیدا و حالا همهی ضربههاش رو روی اون نقطه متمرکز کرده بود.
پوزخندی به چهرهی غرق شده درون درد فلیکس زد. کمی عقب رفت و کاملا صاف نشست تا تسلط بیشتری روی کارش داشته باشه. اینطوری میتونست ضربات محکمتر و عمیقتری رو درون پسر پیاده کنه و با تمام قدرت به فاکش بده.
فلیکس جوری محو تاثیرات هورمونهای وجودش شده بود که حاضر بود قسم بخوره چندتا ستارهی طلایی اطراف سرش درحال گردشن. قلبش مثل موتور ماشین درحال حرکت، داغ و پرتکاپو تلاش میکرد دمای جسمش رو به مرز انفجار برسونه. داخل حرارتی که ناشی از شهوت و عشق بود، میسوخت و برای لمس شدن التماس میکرد.
رون فلیکس رو بلند کرد و بعد از بوسیدنش، پاش رو روی شونهاش انداخت. دیگه صبرش لبریز شده بود پس با تمام قدرت شروع به ضربه زدن داخل حفرهی فلیکس که به لطف پریکام و لوب، خیس شده بود، کرد.
فلیکس سعی کرد بین نالههاش حرف بزنه اما به زبون آوردن اون کلمات خیلی سخت بود. نگاهی که با اشکهاش خیس شده بود رو به چانگبین دوخت و بعد از گرفتن توجه مرد، به دستهای بسته شدهاش اشاره کرد. امیدوار بود منظورش رو رسونده باشه و از این دام خلاص بشه. دستهاش برای لمس بدن چانگبین به ضجه زدن افتاده بودن.
چانگبین خودش رو جلو کشید و با انداختن وزنش روی یکی از دستهاش، کمربند رو از دور دستهای فرشتهاش باز کرد.
فلیکس بلافاصله دستهاش رو دور کمر چانگبین حلقه کرد و به خاطر خوشحالی ناشی از لمس کردن مرد، لبخند قشنگی زد. بلاخره به خواستهاش رسیده بود و وقتی چانگبین حرکاتش رو از سر گرفت، ناخنهاش رو داخل پوست بیمحافظ کمر مرد فرو کرد.
ضربات پیدرپی و محکم چانگبین، اول دیک فلیکس رو از کام رها کرد و کمی بعد خودش به ارگاسم رسید.
چانگبین خودش رو از حفرهی فلیکس بیرون کشید و بعد از بوسهی مختصری که روی لبهاش گذاشت، علیرغم خواستهاش، ازش جدا شد.
_ متاسفم که نمیتونم پیشت بمونم. زود کارم رو تموم میکنم و برمیگرم.
فلیکس دستهاش رو از هم باز کرد. حداقل میشد قبل از رفتن چانگبین، یکبار بغلش کنه؟ خواستن یک آغوش زیاد سخت و عمل نشدنی نبود.
چانگبین به قیافهی کیوتش خندید و قبل از پایین رفتن از تخت، روی پسر خم شد و اجازه داد فلیکس بغلش کنه. در آخر شونهی لخت و گردنش رو به آرومی بوسید و بعد از پوشیدن لباسهاش، از آپارتمان فلیکس خارج شد.~♡~♡~
ووت یادتون نره عزیزای دلم^^
YOU ARE READING
Fox(skzver) Full
FanfictionCouples: Chanjin, Hyunho, Changlix, Minsung Genres: BDSM, Psychology, Crime Author: #Octave