پارت دوم_دیدار دوباره

130 22 1
                                    

امیدش نیومده بود تا نجاتش بده دستشو بگیره و بلندش کنه.....

اون واقعا شهوت انگیز شده بود با اون پیرهن حریر گشاد که تا زیر باسنش بود و حتی باکسر سفید خوش دوختش رو نشون میداد و خانم چوی مجبورش کرده بود که شلوار نپوشه و یه بند چرم روی جفت رون هاش ببنده اون واقعا بی نظیر بود حاال که یه آرایش مالیم رو صورتش داشت بیش از حد خواستنیش میکرد نگاهشو از ایینه گرفت و به حال خودش تو دلش زار زد کی فکرش رو میکرد پارک جیمین سوگولی خانواده پارک به این روز بیافته پشت در اتاق منتظر به زن نگاه کرد کرد که انگار میخواد یه چیزی بهش
بگه

"همونطور که بهت گفتم بعد تموم شدن کارت فورا به اتاق برگرد اگه ارباب صبح رو تختش ببینتت خونت پای خودته من دیگه میرم در بزن و بعد از اجازه گرفتم برو تو و کارت رو خوب
انجام بده "

کوک اهی کشید و سری تکون داد بعد از دور شدن زن با تردید و ترس در زد صدای در به مانند ناقوص مرگش تو ذهنش اکو میشد

"+بیا تو"

صدای بم مردی که اربابش بود رو شنید و بزاقش رو قورت داد نمیدونست چی انتظارش رو میشکه ولی جای تردید نبود بالخره که باید میرفت تو
در رو به ارومی باز کرد و وارد شد سرش پایین بود و چیزی نمیدید سنگینی نگاه داغی رو روی خودش احساس میکرد

"+سر تو بیار بالا"

ناچارا سرش رو بالا آورد و نگاهش به مرد بیش از حد جذاب روبه روش گره خورد

اون لعنتی واقعا جذاب بود پوستش گندمی بود و
به روشنی میزد با اون موهای مشکی موج
دار تقریبا بلندش که به طرز جذابی به بالا هدایت شده بودن و تره ای از موهاش پشت گوشش افتاده بود و طوری رو تخت دراز کشیده بود که تمام تن عضله ایش حتی از رو لباس هم معلوم بود آب دهنش رو قورت داد و خدارو شکر کرد حداقل زیر خواب یه مرد چاق بی ریخت کچل نبود.....

"+ارباب"

وقتی نگاه متعجب پسرک رو دید اضافه کرد:
"+وقتی زیرم ناله میکنی اینطوری صدام کن"
و بعدش پوز خندی زد

جیمین از صراحت لحن اربابش لرزی کرد نگاه خجالت زده اش رو از اربابش گرفت

"+پیراهنتو دربیار"

انگار که میدونست راهی نداره بی چون و چرا دکمه های پیراهنش رو باز کرد و دراوردش
مقابل چشمان داغ اربابش به بدن خودش نگاه کرد که حا جز یه باکسرو دوتا بند چرم روی رونهاش چیزی روی بدنش نداشت

"+باکسرتم دربیار "

بی حرف اون تیکه لباس رو هم کند


Jung kook,s pov


"خدای من این پسر واقعا زیباس"


تو ذهنش یاد آور شد که پسرک رقاص رو دست نداره همون موقع که برای اولین بار دیده بودتش به این نتیجه رسیده بود.........


*فلش بک - دوهفته قبل*


باورم نمیشه من جئون جونگ کوک اعظم با این همه دم و دستگاه باید برای قرارداد با یه آدم عوضی پامو تو کلاب های بی کلاس پایین شهر
بزارم
حیف حیف که خیلی اون عروسک و میخوام وگرنه محال بود همچین کاری بکنم

اون تک بود
خاص بود
زیبا بود
اصیل.....

از ظاهرش مشخص بود که هر روز روش کار میشه وای که وقتی تو پارکینگ برج دیدمش یه دل نه صد دل عاشقش شدم اون شیشه های دودی ، بدنه جیگری ، الستیکای مشکی و دورسفید که گرونیشون تو چشم ادم میرفت وای خدا باید هر چه زود ترمال من بشه نمیتونم صبر کنم میخوام همین امروز پشت رولش بشینم و ساعت ها باهاش چرخ بزنم من درگیری های کاری زیادی دارم و نمیتونم خیلی به فکر خوش گذرونی
باشم اما در این مورد فرق میکنه یچیزی که چشمم رو بگیره باید بدستش بیارم
ماشین از حرکت ایستاد فک کنم رسیدیم
پیاده شدم و داخل کلاب رفتم..........

2 years & 1 month Where stories live. Discover now