P6

26 5 0
                                    


پاریس دئوگو 2022-

هوسوک_روح ها هم میمیرن؟

یونگی_ نمیدانم من که تا به حال نمردم...تو چی پسر شکلاتی آیا تو خواهی مرد؟

هوسوک_پسر شکلاتی؟

یونگی لبخندی زد

یونگی_موهای تو به رنگ شکلات هست

هوسوک سعی کرد چشم هاشو با سمت موهاش ببینه...یادش نمی اومد دقیقن قبل اینکه بخواد بمیره موهاش رو چه رنگی کرده بود

هوا سرد تر شده بود...باد بین درخت های توی باغ میچرخید و از پنجره شکسته آخرین طبقه دئوگو به داخل قصر راه پیدا میکرد

هوسوک_چرا اون پنجره شکسته رو تامیر نکردین؟

یونگی نگاهشو به آخرین طبقه قصر داد

یونگی_اون پنجره اتاق من بود......وقتی زنده بودم

هوسوک_وقتی زنده بودی خانواده داشتی؟

یونگی_ کسایی که فقط از یه خون باشیم رو آره داشتم پدر و مادر هم صداشون میکردم...ولی گاهی خون تایین نمیکنه که خانواده چه کسی هستی

هوسوک_میدونم چی میگی....منم فقط کسایی رو داشتم که هم خون بودیم....ولی خانواده نبودیم

هوسوک نگاه یونگی رو دنبال کرد....نگاهی که پر از حسرت ها و دست نیافتنی ها بود

گذشته ی تاریک دئوگوفقط به خاطر وجود یونگی بود

گاهی یونگی در ذهن خودش خلسه ای میساخت از یک سوال

یعنی واقعن اون شوم بود؟

اما کسی که با پاکی جون خدشو برای آزادی روح دیگری فدا میکند واقعا لایق اسم شوم هست؟

هوسوک_خب دیر وقته دیگه بهتر من....من برم

هوسوک نمیتونست به زور خدشو توی اون خونه نگه داره

البته که جایی رو نداشت اما ته دلش امید داشت که یونگی بهش بگه که بمونه

اون پسر سفید چند لحظه ای به موهای شکلاتی هوب نگاه کرد

یونگی_اگه جایی رو نداری که بمونی...میتونی پیش من بمونی...اینجوری فردام میتونی منو ببری بیرون آره؟

هوسوک لبخند پر نوری زد

یادش نمی اومد آخرین بار کی این لبخند رو زده بود

هوسوک_آره میبرمت بیرون...ببینم تو تاحالا بستنی خوردی؟

یونگی سرشو به علامت نه تکون داد و پاشد که همراه هوسوک به داخل برن

هوسوک هم کنارش راه اومد و با ذوق مشغول تعریف شد

هوسوک_طعمای مختلفی داره...ولی همه مزه هاش طعم بهشت و میدن حالا فردا میدیم و بستنی میخوریم مطمئنم خوشت میاد

یونگی سری تکون داد و راهشو سمت اتاقش کج کرد

هوسوک چند ثانیه به راه رفته یونگی نگاه کرد و بعد خودشم به دنبال اتاقی گشت که بتونه توش استراحت کنه

پاریس بیمارستان وی 2022-

جیمین_جئون خیلی به اون بیمار میرسه...چی بود عاها جانگ هوسوک....میشناستش؟بچه ها میگن ساعت آخر فقط به اون نگاه میکنه

تهیونگ_اومدی اینارو بهم بگی که چی جیم؟

جیمین_یااااا فقد میخواستم خبر های جدیدی رو از کراشت بهت بدم

تهیونگ_چرا یه روز یه خبر خوب نمیاری....مثل اینکه اوه فهمیدم جئون استریت نیست....

جیمین پوکر دوس چندین سالشو نگاه کرد

جیمین_عاه تهیونگ....داری منو میکشی

قبل اینکه از در بیرون بره صدای تهیونگ و شنید که میکفت "این حس متقابله پارک" ولی اهمیتی نداد و سمت اتاق جئون رفت

جئون_خانم جانگ...من نگرانی شمارو نسبت به برادرتون درک میکنم....میتونم بفهمم که چقدر ناراحتین...ولی ایشون هیچ بهبودی نداشتن...من درصد کمی رو به بهوش اومدنشون ربط میدم

جانگ_درسته دکتر جئون....ولی برادر من خیلی برای مرگ جوونه

و بعد این حرف دوباره آبغوره گرفت

تق تق تق (صدای دره)

جئون_بفرمایید داخل

جیمین_دکتر جئون این پرونده های امروزو ...یکیشون مخصوص همون مادر دختریه که پاشون توی تصادف با جانگ هوسوک شکسته

جئون_ممنونم پارک....لطف بزرگی کردین

و پرونده هارو گرفت

به نظر جونگکوک اینجا یه چیزی کاملن نامفهوم بود

و اون تنها و تنها این بود که این تصادف به هیچ عنوان به صورت غیر عمد نبوده

حتی پرونده ای تو دادگاه هم نداشته

و چرا توی یه تصادف یکی فقط پاهاش آسیب ببینه...و دیگری توی کما باشه

جونگکوک به تمام قضایا مشکوک بود به خصوص اینکه خواهر کسی که توی کما بود شهادت داده بود هوسوک تنها سرنشین ماشین نبوده

اما این رصورتیه که ماشین جانگ فقط و فقط با یه سرنشین پیدا شده

با اینکه خانم و اقایی که تصادف کردن میگن دقتی نداشتن

اما دختر بچه 5سالشون هم گفت که مرد دیگه ای کنار هوسوک بوده

اما تا وقتی هوسوک بهوش نیاد....اونا نمیتونستن هیچ مدرکی داشته باشن

هیچی و هیچی


های گایز

اوم ممنون که دئوگو رو میخونین:)

ووت و کامنت هاتون واقعن قلبمو لمس میکنه:)♡

دوستون دارمممممممم

گرامپی💜

دئوگو:)Where stories live. Discover now