پارت آخر

32 6 0
                                    


یونگی_امروز جای خاصی میریم؟

هوسوک_آره جای خاصیه میخام بهت پیتزا بدم....

یونگی_پیتزا؟ چی هس که میخوای به من بدیش

هوسوک خنده ای از گیجی پسر کرد

هوسوک_یه غذاعه و بی نهاین خوشمزه است

یونگی_برای چشیدنش مشتاق شدم

هوسوک همینطور که در بزرگ قصر رو میبست دست یونگی رو میون دست های خودش گرفت

یونگی به دست هاشون نگاه کد و بعد به چشم های خندون پسر شکلاتی نگاه کرد

حقیقت جالبی که یونگی روجبش فهمیده بود این بود چشمای هوسوک خیلی زودتر از لباش میخندید

یونگی به حجم دایره ای که توی مستعطیل وجود داشت و هر تکه ای که هوسوک ازش جدا میکرد شبیه مثلق بود نگاه کرد

به نظرش چیز جالبی نمیومد

یه غذا و هزار جور شکل هندسی براش غریب بود

هوسوک یه تیکه از پیتزارو نزدیک دهن یونگی گرفت

یونگی سعیشو کرد دهنشو باز کنه و به اینکه طعمش چجوریه فک نکنه

اما اون تیکه ای که گاز گرفت انگار از بهشت کنده شده بود

اون غذا چی بود

چی داشت که طعمش از همه ی غذاهایی که تو کل زندگیش خورده بود خوش طعم تر بود

یونگی به معنای واقعی کلمه بعد مرگش داشت زندگی و احساس میکرد

طعم هارو...بو هارو و خاطرات رو

فکرش رو میکد بیرون از اون رب های آهنی قشنگی هایی باشه که حتی فکرشم رو هم نکنه

اما همه اینها براش زیادی بود

هوسوک دست های یونگی رو گرفته بود

و توی پارک آروم دنبال خدش میکشید و با اون یکی دستش جعبه های پیتزارو حمل میکرد تا به خونه ببره

آره یونگی عاشق اون طعم بهشتی شده بود

پسر بچه 3ساله ای که توی مسیر حرکت اونها میدوید و با برخود به یونگی محکم روی زمین افتاد

یونگی دست های هوسوک و ول کرد و پایین نشست تا پسر بچه رو چک کنه

پسر کوچولو بغض کرده به خراش کوچیک روی پاش نگاه میکرد

و این دل یونگی رو به درد میاورد

هوسوک وایستاده بهشون نگاه میکرد

یونگی_متاسفم من....من نمیخاستم اینجوری شی...یعنی ...درد میکنه؟

اما خب پسر بچه حتی یونگی رو نمیدید

این حقیقت که زنده نیست باعث شد از سر جاش بلند شه

بدون گرفتن دست هوسوک راه بی افته

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 20, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

دئوگو:)Where stories live. Discover now