🍃جهنم

165 23 1
                                    


دست‌ها باز هم با هم برخورد کردن تا شخص جدیدی که اسمش خونده شده بود رو تشویق کنن. دختر مشکی پوش با خنده چندتا پله رو بالا رفت تا کاغذ لوله شده رو بگیره و به سمت کسایی که تشویقش میکردن، تعظیم کنه.

و بالاخره نوبت اسم یونگی رسید. تهیونگ، جونگ‌کوک و جیمین بلندتر از دفعه‌های قبل دست زدن و این نشون میداد چقدر هر سه‌اشون بهش افتخار میکردن. عکس‌های دسته جمعی گرفته شدن و حالا فارغ التحصیل‌ها و همراهانشون از سالن خارج میشدن تا توی جشن شرکت کنن.

لباس‌های بلند و گشاد کنار افتادن و دامن‌های کوتاه و شلوارهای جذب برق زدن. سال آخری‌ها خوشحال بودن، میتونستن به کالج برن و پیشرفت کنن و مهم‌تر از همه‌، از دبیرستان خلاص بشن!

یونگی پشت کمر جیمین رو گرفت تا اون رو همراه خودش وسط جمعیت ببره و ثانیه‌ی بعدی، جونگ‌کوک نمیتونست اون دو نفر رو با وجود رنگ موهای متفاوتشون از بین آدم‌های در حال تکون خوردن و رقصیدن تشخیص بده. نورهای بنفش و آبی روشون افتاده بودن و بدن‌هاشون رو با موسیقی پر سر و صدا هماهنگ میکردن.

جونگ‌کوک به عقب قدم برداشت و یکی از گوشه‌های سالن جشن نشست. گوش‌هاش به این همه صدا عادت نداشتن و زیاد طول نمیکشید تا سرش درد بگیره و از اینجا فراریش بده.

تهیونگ بعد از چند ثانیه و با دوتا نوشیدنی کنارش نشست و یکیشون رو به سمتش گرفت. مو شکلاتی لیوان قرمز رنگ رو بین پاهاش گرفت و گردنش رو خم کرد تا چوکر آبی رنگ رو از دور گردنش باز کنه و اون رو داخل جیبش بذاره. حالا میتونست راحت‌تر نفس بکشه و به هرحال، دورشون به حدی شلوغ بود که کسی بهش توجهی نکنه.

-نمیخوای برقصی؟

مو مشکی نزدیک گوش‌اش گفت و جونگ‌کوک برای رد کردن حرفش، سرش رو تکون داد. اون حجم از فشار و برخورد حالش رو به هم میزد.

تهیونگ به پسر کنارش تکیه کرد و لیوان پلاستیکیش رو کنار گذاشت، هر چند مقدار زیادی ازش کم نشده بود. برخلاف آلفا، جونگ‌کوک تا نیمه‌ی نوشیدنیش رو وارد سیستمش کرد و بعد، اون رو نقطه‌ی دور از دسترسی گذاشت تا دوباره به سمتش خم نشه.

میتونست حتی گرم‌تر از قبل حرکت لب‌های تهیونگ رو روی پوست گردنش حس کنه. دستش بالا اومد تا انگشت‌هاش رو بین موهای تهیونگ بچرخونه، به هر حال مغزش برای اینکه حرکت‌های ناخودآگاه بدنش رو کنترل کنه، نیمه خاموش بود.

بوسه‌های کوچیک تهیونگ تبدیل به دلیل خیس شدن پوست گردنش شدن و بدنش چرخونده شد تا لب‌هاش در اختیار آلفا قرار بگیرن. جونگ‌کوک بی‌حرکت موند، چشم‌هاش رو بست و اجازه داد پشتش به سطح نه‌چندان نرمی که روش نشسته بود بخوره و تهیونگ روی بدنش بیاد.

سرش داغ بود و وقتی انگشت‌های تهیونگ بین پاهاش کشیده شدن، حتی داغ‌تر شد. مایع غلیظی از وسط مغزش شروع به پخش شدن کرد و به گوش‌هاش رسید، توی رگ‌هاش دوید و حالا جونگ‌کوک در عین گرم بودن بدنش، احساس سرما میکرد؛ انگار که درونش باد تندی بوزه و از بیرون آتیش بگیره.

🍏𝐂𝐡𝐨𝐜𝐨𝐥𝐚𝐭𝐞 𝐀𝐩𝐩𝐥𝐞🍫Donde viven las historias. Descúbrelo ahora