Part 1

1.5K 199 24
                                    

شروع

1401 /6 /30

نوتیف های رو مخ گوشیه لیسا پشت سر هم باعث ایجاد صدا میشد و این لیسا بود که جوری رفتار می‌کرد، انگار هیچ نوتیفی براش ارسال نمیشه ...

تهیونگ : طرف خودشو کشت، جوابشو بده ...

لیسا : کی؟ نوتیف رو میگی؟ اوه اون تبلیغاته ...

بهونه خوبی بود، ولی تهیونگ میدونست که این یه دروغه ...

خیلی وقت بود که به دوست دخترش مشکوک بود، لیسا دیگه مثل قبل گوشیش رو دستش نمیداد یا رمز هایی میزاشت که تهیونگ اونارو بلد نبود ...
قرار های یواشکی می‌رفت و بهونه های مختلفی برای بیرون رفتن تایین میکرد که تهیونگ نتونه اعتراضی کنه ...
تماس های یواشکی داشت و گاه گاهی تا نیمه شب تو گوشی درحال چت کردن بود ولی تهیونگ نمیدونست با کی ...

اون لیسا رو دوست داشت نمیخواست رابطشون خراب شه ...

فکر اینکه لیسا بهش خیانت کرده باعث میشد آرزو کنه زمان به عقب برگرده و تو فشن شوی فرانسه به دختر مو بلوند تایلندی اهمیتی نده ...

اما دیگه برای پشیمونی دیر بود ...

الان فقط باید مطمئن میشد که لیسا بهش خیانت کرده یا نه ، البته که میتونست خیلی راحت اینو بفهمه ولی می‌ترسید پیگیری کنه ...

می‌ترسید ترسش به واقعیت تبدیل شه، خودشو گول میزد و به بهانه های مختلف کارشو عقب مینداخت تا وقتی برای پیگیریه خیانت لیسا به خودش نداشته باشه ...

اما دیگه کافی بود! از کی انقد ترسو و بزدل شده بود؟

زندگی همیشه انقد تخمی بوده یا جدیدا این مدلی شده؟

به لیسایی که به صفحه لپ تاپش با یه نیشخند خیره بود نگاهی انداخت و با حرص شروع به عوض کردن لباسش کرد ‌...

بعد پوشیدن کت لشش بدون هیچ حرفی از خونه بیرون زد ...

باورش نمیشد! لیسا حتی نپرسید داری کجا میری؟

لیسا رسما به بازیش گرفته بود! قرار نبود بزاره این بازی انقدر ساده تموم شه ...

به هرحال اون کیم تهیونگ بود!

دستی به فکش کشید ...

نفساش سنگین شده بود و با خودش زمزمه‌ میکرد ...

"نشونت میدم لالیسا"

حوصله ماشین روندن نداشت پس ترجیح داد پیاده به مقصدش بره ‌‌‌...

با نزدیک شدن به کافه مورد نظرش، گوشیش رو برداشت شماره جانگ هوسوک دوست قدیمیشو گرفت، طولی نکشید که صدای هوسوک تو گوشش پخش شد ...

هوسوک : هلووو چ میکنی تهیونگا

تهیونگ : باید ببینمت هوسوک، میتونی بیای کافه ی همیشگی ؟

میخوام‌بِبوسَمِت.؛Where stories live. Discover now